خانه
عناوین مطالب
تماس با من
پارسی71
سایتی برای تمامی طعم ها!
پارسی71
سایتی برای تمامی طعم ها!
درباره من
ادامه...
روزانهها
همه
خرید اینترنتی کتاب هزار طلسم
دانلود و خرید کتاب هزار طلسم با قیمت ارزان
تجربه معلمان حرفه ای
پیوندها
تجربه معلمان حرفه ای
خرید موبایل در ساری با ساری فیکس
دستهها
باماشادباشید(طنز)
46
گوناگون
43
کامپیوتروفن آوری
5
هنر
7
ورزشی
10
علمی(دانشگاه ومدرسه)
15
آشنایی بیشترباکره زمین
1
دینی ومذهبی
32
فال وطالع بینی
358
بامابروزباشید(اخبار)
29
ابر برجسب
زیرخاکی
دفینه
زیر خاکی
گنج
جدیدترین یادداشتها
همه
سردمزاج
هزار طلسم
مشخصات کتاب هزار طلسم
1000 طلسم
مجموعه هزار طلسم چیست
نویسندگان
مجتبی
5632
ساسان
624
هدیه
1196
بایگانی
دی 1400 (2)
بهمن 1399 (6)
فروردین 1396 (2)
شهریور 1394 (93)
مرداد 1394 (201)
مهر 1393 (4)
تیر 1393 (6)
فروردین 1393 (14)
اسفند 1392 (3)
بهمن 1392 (2)
دی 1392 (4)
آذر 1392 (7)
آبان 1392 (390)
مهر 1392 (658)
شهریور 1392 (78)
مرداد 1392 (7)
خرداد 1392 (1)
اسفند 1391 (2)
بهمن 1391 (69)
دی 1391 (3)
آذر 1391 (30)
آبان 1391 (38)
مهر 1391 (28)
شهریور 1391 (40)
مرداد 1391 (70)
تیر 1391 (67)
خرداد 1391 (150)
اردیبهشت 1391 (285)
فروردین 1391 (348)
اسفند 1390 (3085)
بهمن 1390 (1759)
تقویم
دی 1400
ش
ی
د
س
چ
پ
ج
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
جستجو
بازدید : 838422 بازدید
Powered by Blogsky
شعر زیبا از معلم خشمگین
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
یکشنبه 27 فروردین 1391 ساعت 06:21 ب.ظ
0
لایک
نظرات
1
+ ارسال نظر
جابر
دوشنبه 28 فروردین 1391 ساعت 12:57 ق.ظ
دادا دمت گرم با این دکلمه زیبات!!!!!!!!!!!!! خیلی باحال بود
0
0
لطف داری قربون مرامت
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت
Gravatar.com
ثبت نام کنید. (
راهنما
)
نام
ایمیل
آدرس وبسایت
مشخصات مرا به خاطر بسپار
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد
ارسال نظر
دادا دمت گرم با این دکلمه زیبات!!!!!!!!!!!!! خیلی باحال بود
لطف داری قربون مرامت