پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

یادگارخواهی!

از جمله گروه هایی که تبحر خاصی در بهم زدن مستندات سرصحنه دارن٬ دوستان اورژانس ۱۱۵ هستن. این قابلیتو دارن که در مدت زمان کوتاهی صحنه رو کاملا زیرورو کنن. حالا در نظر بگیرید که ما با دقت مشغول جستجوی صحنه هستیم که ناگهان با چند سرنگ و سرسرنگ استفاده شده مواجه میشیم. این میتونه علامت خوبی باشه که دیگه با یه جنایت مواجه نیستیم و طرف overdose شده٬ اما بعد متوجه میشیم که چند دقیقه قبل٬ بچه های اورژانس اینجا مشغول انجام عملیات احیاء روی قربانی بودن و اینا ضایعات اوناست. پس باید به جستجو ادامه بدیم. حالا دیگه راجع به بقیه موارد چیزی نمیگم که تشویش اذهان عمومی نشه!

گروه دومی که این وظیفه خطیر بهم زدن صحنه رو به نحو احسن انجام میدن٬ سربازای وظیفه هستن که از طرف مراجع انتظامی اعزام میشن تا پیرامون سرصحنه رو از گزند ملت همیشه در صحنه مصون نگه دارن. اما ما که هر وقت میرسیم٬ این عزیزان رو ملبس به پوتین های زمخت در مرکز سرصحنه مشغول بازرسی و اظهار نظرهای کارشناسی می بینیم. بسان مرحوم شرلوک هلمز! این حقو برای خودشون قائل هستن که اجزاء سرصحنه رو به دلخواه چیدمان کنن و از اینکار لذت ببرن. اونوقت در نظر بگیرید که ما با چه مرارتی از روی نظم یا بی نظمی موجود در صحنه میخوایم سرنخ جمع کنیم. غافل از اینکه خیلی از این سرنخ ها به بچه های اورژانس و سربازان وظیفه ختم میشه.

از ملت همیشه در صحنه دیگه چیزی نمیگم که دلم خونه. از اول تا آخر موبایل به دست مشغول تهیه گزارش خبری هستن. هر از چندگاهی به سبک خبرنگارهای حرفه ای با موبایل در حال فیلمبرداری بهمون نزدیک میشن و سئوالات تخصصی میپرسن! تعدادشون هم که الی ماشالا. انگار از زمین میجوشن. هیچ مرزی رو هم واسه سرصحنه معتبر نمیدونن و به شدت اعتقاد دارن که همه جای ایران سرای اوناست! آخه تا حالا نفهمیدم چه جذابیتی در این صحنه ها وجود داره که اینطور ملت جذب میشن. من که اگه مجبور نباشم اصلا به اینجور جاها نزدیک نمیشم.

سرصحنه آخری که داشتیم یه مورد تمام عیار بود. تمام معیارهای بالا رو داشت. اورژانس ۱۱۵ که قبل همه رسیده بود و منطقه رو شخم زده بود٬ چندتا یافته دست نخورده که میشد پیدا کرد هم بوسیله سربازان گلگون کفن وطن خاکمال شد. اونوقت نمیدونم واسه چی ما رو خواسته بودن.

صحنه عبارت بود از یه آقای حدود سی ساله که از بالای یه آپارتمان شیک سقوط کرده بود. سرصحنه هم ما بودیم که آخر شب با چشمهای خواب آلود جلب شده بودیم. اجزاء صحنه هم عبارت بودن از یک دستگاه آپارتمان شش طبقه با پنجره هایی به سبک پالادیم که همه به طرز فجیعی بسته شده بودن و چفت و بست٬ چند فقره مامور آگاهی بیسیم به دست که داخل خودروهای خودشون چمباتمه زذه بودن و ملت بیکار به مقدار لازم!

همه بودن به جز اهالی آپارتمان که رفته بودن داخل خونه و درهارو محکم بسته بودن. بدتر اینکه از پشت آیفون هرگونه آشنایی با قربانی رو به شدت تکذیب میکردن. اونوقت پس این از کجا پیداش شده بود؟ دو تا فرضیه مطرح کردم. اول اینکه احتمالا این بابا از بقایای مسابقات انتخابی گلایدر و پاراگلایدر تیم ملی بود که داشت برگزار میشد و از بد حادثه سر از اینجا درآورد٬ در اینصورت پس تجهیزاتش کجاست؟ اما دومین فرضیه که محتملتر هم هست اینه که احتمالا طرف روی قالیچه پرنده نشسته بوده و داشته رد میشده٬ همینکه به اینجا رسید تصمیم گرفت کج بشه و دستی تکون بده و ابراز احساسات کنه که تعادلشو از دست داد و سقوط کرد. قالیچه بی سرنشین هم به مسیرش ادامه داد! این منطقی تره٬ چون نبود تجهیزات رو میشه توجیه کرد!

اما ناگهان یک فروند مامور آگاهی مثل آصف برخیا سرمیرسه و بدون هیچ تحقیق و تفحصی مدعی میشه که طرف احتمالا از بالای آپارتمان سقوط کرده٬ یعنی از روی پشت بوم! بر خرمگس معرکه لعنت! آخه بر اساس کدوم مستندات چنین فرضیه های پوچی ارائه میکنن؟ وقتی اهالی آپارتمان و همسایه ها اونو نمیشناسن٬ چطور تونسته سر از پشت بوم دربیاره؟ واقعا جای تاسف داره با این کارشناسای ما! اینا مدرکشونو از کجا گرفتن؟

یکی از سربازای وظیفه داره لباسهای قربانی رو جستجو میکنه تا مدرک هویتی یا شناسایی پیدا کنه. ما هم مشغول فیلمبرداری هستیم٬ ملت هم همینطور. ناگهان متوجه میشیم که داخل دست مشت شده قربانی چیزی هست. یه چیزی شبیه پارچه. سرباز اونو درمیاره و هویدا میکنه. چقدر خجالت کشیدم. چی میدیدم! یک فقره لباس زیر زنانه بود. همهمه ای بین جمعیت درمیگیره و دسته جمعی میخندن. نمیدونم چرا٬ اونارو دعوت به آرامش میکنم و واسشون توضیح میدم که احتمالا طرف حین سقوط٬ قائل به این تمثیل که"الغریق یتشبث بکل حشیش" یا "مرد غرقه گشته جانی میکند٬ دست را در هر گیاهی میزند" سعی کرد دستاویزی پیدا کنه و از بد روزگار روی بند لباس داخل تراس دست در ریسمان نامطمئنی زد!

در حالیکه باد به غبغب انداختم مشغول اظهارنظر کارشناسی هستم که این سرباز ضایع دوباره عربده میکشه و یک فقره دیگه لباس زیر زنانه رو که پیدا کرده بود٬ به نمایش عمومی درمیاره! این دیگه داخل جیب شلوارش بود. ملت ایندفعه با صدای بلندتری میخندن. بازم اونارو دعوت به آرامش میکنم اما چون دیگه توجیه محترمانه ای ندارم ترجیح میدم خودم هم آرام بشم. آخه چی میتونم بگم؟ دعا میکردم چیز دیگه ای پیدا نشه.

واقعا نمیدونم چرا مردم به جای تعجب کردن میخندیدن. یعنی اونا هم چیزایی که من میدونمو میدونن؟ خیلی بعیده. پس علت این رفتارشون چی بود؟ با خودشون چی فکر میکردن؟ اما واقعیت اینه که ما با پدیده پیچیده و از نظر خودم جالب "فتیشیسم" یا "یادگارخواهی جنسی" مواجه بودیم. نوعی نابهنجاری جنسی که خیلی هم عجیبه. خیلی دلم میخواست بی پرده خاطرات خودمو در این زمینه براتون تعریف کنم. تجربیاتی که پارتنرهای جنسی این افراد گاهی برام بیان میکنن. اما مطالبی هست که نمیشه در یک مکان عمومی مثل اینجا به قلم آورد. امیدوارم منو ببخشید اما تا حد امکان سعی میکنم اطلاعات مفیدی در اختیارتون بذارم.

در اینجا فرد اختلال عملکرد جنسی نداره٬ تازه خیلی هم فعاله٬ اما منبع برانگیختگی جنسی از همسر به اشیاء یا موقعیت های خاص منتقل میشه. به همین خاطر طرف تمایل به جمع آوری اشیایی داره که عامل تهییج جنسی اون محسوب میشه. مثل لباس زیر زنانه٬ چکمه٬ کفش پاشنه بلند و ... بدون حضور این اشیاء یا فکر کردن به اونها٬ مرحله برانگیختگی جنسی اتفاق نمیافته. علت این اختلال٬ آسیب به مسیرهای عصبی عنوان شده که میتونه ناشی از در معرض فیلمها و تصاویر غیراخلاقی قرار گرفتن از سنین پایین باشه.

تازه اینا که خوبه٬ به ندرت مواردی رو داریم که طرف با بوییدن بنزین یا تولوئن(چسب آبکی) به برانگیختگی و حداکثر لذت جنسی یا ارگاسم(orgasm) میرسه. این یعنی مسیر عصبی دیگه خیلی آسیب دیده و کلا تعطیله. برای این مورد بخصوص من راه درمان مناسبی ارائه دادم. به جای اینکه طرف بره با یه دختر سالم و آبرودار ازدواج کنه و این دختر بیچاره هم دائم شوهرشو از کف پمپ بنزین جمع کنه٬ یه آگهی توی روزنامه یا سایتهای همسریابی بده و نیمه گمشده بنزین سوزخودشو پیدا کنه. اونوقت دیگه با خوبی و خوشی کنار هم زندگی میکنن و کارشون به طلاق و طلاق کشی نمیکشه. کلی هم در هزینه ها صرفه جویی میشه. نه نیاز به اتاق خواب دارن و نه سرویس خواب! با یه کارت بنزین کار هردوشون راه میافته! اما از اونجایی که عده ای معتقدن این فرم از فتیشیسم فقط در آقایون دیده میشه٬ باز هم تئوری درمانی ما بی اعتبار شد.

البته فکر نکنید قضیه به همین سادگیه. درسته که فتیشیسم شیوع بالایی نداره اما به شدت برای پارتنر این افراد عذاب آوره. بخصوص وقتی که بیمار از همسرش هم به عنوان یک شئ برای مقاصد بیمارگونه خودش استفاده میکنه. خوشبختانه این اختلال در اکثر موارد قابل درمانه٬ به شرطیکه خود فرد بخواد. حتی میتونه خوددرمانی کنه و جواب بگیره. به این شکل که ابتدا با تصور اون شئ که بهش فتیش داره به مرحله برانگیختگی برسه و ناگهان فریاد بزنه" دیگه بسه". حالا نیاز نیست هوار بزنه و در و همسایه رو نیمه جون کنه٬ میتونه توی دلش فریاد بزنه. با اینکار به تدریج مسیر عصبی معیوب از کار میافته و دیگه با دیدن یا تصور اون اشیاء احساس لذت نمیکنه. اینکار باید برای هر شئ به طور جداگانه انجا بشه.

برمیگردیم سرصحنه خودمون. حالا که با این واقعیتها آشنا شدید شاید بتونید حدس بزنید چه اتفاقی افتاده. یه بیمار فتیش به دنبال کامل کردن کلکسیون اشیاء خودش٬ خونه به خونه بام به بام از چندتا آپارتمان اونطرفتر به اینجا میاد. با یه وسیله ای که ما هیچوقت پیداش نکردیم سعی میکنه از تراس های پایینی لباس کش بره. اما احتمالا زیاد خم شده بود و تعادلشو از دست میده و سقوط میکنه. شایدم داستان طور دیگه ای باشه و بعدا تحقیقات قضایی ماجرا رو برملا کنه٬ اما تا اون موقع همینی که گفتم درسته!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد