پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

شعر-پنجره



   

درسکوت بغض های بی صدای پنجره

چشم می دوزم به چشم آشنای پنجره

کوچه ها وقتی که بن بستند و درها بسته اند

جز غم و حسرت نمی خیزد زنای پنجره

تا که زندانی ست بین پرده های رنگ رنگ

کس نمی داند دگر قدر و بهای پنجره

لطف باران را بنازم ، می زند در گاه گاه

تا شود آگاه از حال و هوای پنجره

هر سحر خورشید و هر شب  ماه ، نور خویش را

با هزاران شوق می ریزد به پای پنجره

می نشیند روشنی وقتی به جان شیشه ها

می شود آغاز  صبح دلگشای پنجره

بی خیال از های وهوی ما ، دوقمری سال هاست

لانه ای دارند  روی میله های پنجره

** *

چشم درراه بهاری مانده ام تا بوی دوست

چون نسیمی بگذرد از لابلای پنجره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد