پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

زندگینامه ظالم معاویه

زندگینامه معاویه

معاویه از دو فرد کثیف و پلید بوجود آمده که بنا بقانون توارث خباثت ذاتى هر دو را به ارث برده بود.پدرش ابوسفیان رئیس مشرکین و بت‏پرستان قریش بود و خداوند نیز بهمین عنوان در قرآن درباره او فرماید:

فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم (1) .

(با پیشوایان کفر جنگ کنید که سوگندهاى آنها احترامى ندارد که رعایت شود (2) .

ابوسفیان در اغلب غزوات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمانده لشگر بت‏پرستان و مشرکین مکه بوده و در واقع جنگهاى احد و بدر و احزاب و سایر جنگها را او بوجود آورده بود،ابوسفیان مدت 21 سال با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت و دشمنى نمود و در فتح مکه از ترس شمشیر بظاهر اسلام آورد ولى در باطن بهمان کفر و بت پرستى خود باقى ماند.   

و اما مادرش هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بود و با رسول اکرم صلى الله علیه و آله دشمنى فوق العاده داشته و در مکه آنحضرت را آزار میرسانید،در جنگ احد باتفاق چند تن از زنان دیگر پشت سر مردان حرکت کرده و آنان را با دف زدن براى جنگ با مسلمین تشجیع مینمود و در خاتمه جنگ هم که حمزه عموى پیغمبر صلى الله علیه و آله بدرجه شهادت رسیده بود بدستور هند وحشى قاتل حمزه جگر او را بیرون کشید و پیش هند برد و آن ملعونه از شدت عداوت تکه‏اى از کبد را در دهان خود گذاشت ولى نتوانست آنرا بجود و ناچار از دهان بیرون انداخت و از آن تاریخ به هند جگر خوار معروف گردید (3) .در زمان جاهلیت بولگردى و بدکارى شهرت داشت و معاویه هم در چنان موقعى از وى متولد گردیده بود.

زمخشرى در ربیع الابرار نقل میکند که معاویه را بچهار پدر نسبت میدهند،ابى عمرو بن مسافر،عباس بن عبد المطلب،عمارة بن ولید،مردى سیاه بنام صباح (4) .

ابن ابى الحدید نیز در شرح نهج البلاغه بهمین مطلب اشاره کرده است (5) .

محمد بن عقیل مؤلف کتاب النصایح الکافیه مینویسد که حسان بن ثابت هند و شوهرش را در نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله هجو میکرد و آنحضرت و اصحابش باشعار او گوش میدادند،حسان در هجویات خود به هند نسبت زنا میداد و حضرت رسول صلى الله علیه و آله هم او را منع نمیکرد (6) .

معاویه از چنین پدر و مادرى بوجود آمده و خبث ذات و رذائل اخلاقى هر دو را دارا بود او نیز مانند پدرش در جنگهائى که علیه مسلمین بر پا میشد شرکت میکرد و از ترس شمشیر ظاهرا باسلام گرویده بود ولى در باطن در محو اسلام کوشش میکرد چنانکه حضرت امیر علیه السلام درباره اسلام آوردن معاویه و پدرش که از ترس شمشیر و از روى اکراه و اجبار بوده ضمن نامه‏اى که بمعاویه نوشته چنین فرماید:فانا ابو حسن قاتل جدک و خالک و اخیک شدخا یوم بدر،و ذلک السیف معى و بذلک القلب القى عدوى،ما استبدلت دینا و لا استحدثت نبیا،و انى لعلى المنهاج الذى ترکتموه طائعین و دخلتم فیه مکرهین (7) .

(منم ابو الحسن کشنده جد تو (عتبه پدر هند) و دائى تو (ولید بن عتبه) و برادر تو (حنظلة بن ابیسفیان) که آنها را در جنگ بدر تباه ساختم و اکنون هم آن شمشیر دست من است و من با همان دل و جرأت دشمنم را ملاقات میکنم و دین دیگرى اختیارنکرده و پیغمبر تازه‏اى نگرفته‏ام،و من در راهى هستم (اسلام) که شما باختیار و رغبت آنرا ترک نمودید و از روى اکراه و اجبار هم بآن داخل شده بودید.)

محمد بن جریر طبرى نقل میکند که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:

اذا رأیتم معاویة على منبرى فاقتلوه.

(هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید.) و همچنین بنوشته طبرى ابوسفیان بر الاغى سوار بود و معاویه افسار مرکب را گرفته و برادرش نیز از عقب مرکب را براه میانداخت پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:

لعن الله الراکب و القائد و السائق (8) . (خداوند بهر سه لعنت کند)

دانشمند مسیحى جرج جورداق در جزء چهارم اثر نفیس خود بنام (الامام على) مینویسد:فرد شاخصى از بنى امیه که تمام خصال و اعمال زشت امیه را دارا بود معاویة بن ابى سفیان است و اول چیزى که از صفات معاویه بچشم میخورد اینست که او از انسانیت و اسلام خبرى نداشت و اعمال او این مطلب را ثابت نمود که او از اسلام دور بود (9) .

اما عمرو بن العاص

این شیطان مکار و یگانه حیله‏گر عرب نیز از نظر حسب و نسب مانند معاویه بوده و بنا بنوشته زمخشرى و ابن جوزى مادرش نابغه ابتداء کنیز بود و چون بفسق و فجور شهرت داشت مولایش او را آزاد ساخت،نابغه هم از آزادى خود سوء استفاده کرده و با این و آن رابطه پیدا نمود و در چنین موقعى عمرو را وضع حمل کرد.

عمرو ابتداء پنج پدر داشت زیرا ابولهب و امیة بن خلف و ابوسفیان و عاص و هشام بن مغیره در طهر واحد پیش مادر او بودند و پس از ولادت عمرو هر یک از آنها برسم جاهلیت ادعاى پدرى عمرو را مینمودند!بالاخره بخود نابغه واگذار کردند که یکى از آن پنج نفر را تعیین کند او هم عاص را که ثروتمندتر از دیگران بود انتخاب کرد در صورتیکه شباهت عمرو بابیسفیان بیشتر بود (10) !و خود ابوسفیان هم گفت بخدا نطفه عمرو را در رحم مادرش من گذاشتم حسان بن ثابت گوید :

ابوک ابوسفیان لا شک قد بدت‏ 
لنا فیک منه بینات الدلایل
(11)

(یعنى پدرت ابوسفیان است و از شکل و قیافه‏ات روشن است که پسر او هستى) عمرو عاص نیز با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دشمنى داشت و قصیده‏اى در هجو آنحضرت سروده بود !پیغمبر عرض کرد خدایا من که شاعر نیستم تا او را با شعر جواب دهم بعدد حروف ابیات قصیده‏اش بر او لعنت کن.

او همیشه در جبهه مخالفین رسول اکرم صلى الله علیه و آله بود و براى برگرداندن مهاجرینى که بحبشه رفته بودند از جانب قریش بدانجا رفت و چون در حضور نجاشى جعفر بن ابیطالب او را محکوم نمود بناى شورش گذاشت و همچنین در زمان خلافت عمر که از طرف او استاندار مصر بود در بیت المال مسلمین تصرفاتى کرد و مورد استیضاح عمر قرار گرفت و در اثر همکارى با معاویه هم مرتکب جنایاتى گردید که در صفحات بعد به آنها اشاره خواهد شد.

بالاخره این دو فرد پلید (معاویه و عمرو) که در تظاهر و دروغ و فریب و نیرنگ در تمام عرب مشهور و معروف بودند دل بدنیا بسته و بکمک هم تصمیم گرفتند که در برابر على علیه السلام یگانه مرد حق و فضیلت پرچم افراشته و با او پنجه در افکنند بدینجهت معاویه با سپاهى انبوه از شام خارج و پس از طى طریق در محلى بنام صفین که در کنار فرات بود فرود آمد و آمادگى خود را براى جنگ به آنحضرت اعلام نمود.

على علیه السلام نیز سپاهیان خود را در نخیله (12) سازمان رزمى داد و اشخاص مجرب و فرماندهان لایق را بفرماندهى واحدهاى سپاه خود منصوب نمود و در پنجم شوال سال 36 راه مدائن در پیش گرفت.

پس از رسیدن بمدائن چند روز در آنجا توقف کرده و بحوائج مردم رسیدگى‏نمود و سپس با عساکر خود بسوى صفین رفت و در برابر سپاهیان معاویه اردو زد.از جمله فرماندهان على علیه السلام میتوان مالک اشتر نخعى و قیس بن سعد و عمار یاسر و محمد بن ابى بکر و اویس قرنى و عدى بن حاتم و ابو ایوب انصارى و هاشم بن عتبه (مرقال) و خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) را نام برد.

على علیه السلام در این جنگ نیز مانند جنگ جمل ابتداء به نصیحت و اندرز دشمنان پرداخت و نامه‏هائى مجددا بمعاویه نوشت و او را از عواقب وخیم جنگ بر حذر داشت و بسپاهیان خود نیز چنین فرمود:

لا تقاتلوهم حتى یبدؤکم،فانکم بحمد الله على حجة و ترککم ایاهم حتى یبدءکم حجة اخرى لکم علیهم،فاذا کانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى... (13)

(با آنها نجنگید تا اینکه آنها با شما بجنگ آغاز کنند خدا را سپاس که شما داراى حجت و برهان هستید و جنگ نکردن شما با آنها تا با شما شروع بجنگ نکرده‏اند خود دلیل بر حجت دیگر شما بر آنها است،و اگر (جنگ بوقوع پیوست و براى آنان) شکست و گریزى با اراده خدا روى داد گریخته را نکشید و در مانده را زخمى نکنید و زخم خورده را از پا در میاورید،و زنان را با آزار رساندن به آنها تهییج مکنید اگر چه بشما و بفرماندهان شما ناسزا گویند ...)

از طرف دیگر معاویه هم نه تنها بنامه‏ها و نصایح على علیه السلام توجهى نکرد بلکه سپاهیان خود را نیز براى جنگ و خصومت آنحضرت تحریص نموده و ضمن خواندن خطبه‏اى گفت در این جنگ سستى نکنید و از جان خود نیز بگذرید زیرا شما بر حقید و براى شما حجت است و با کسى میجنگید که بیعت عثمان را شکسته و خون او را بناحق ریخته و هیچ عذرى براى او در نزد خدا نباشد .

فانکم على حق و لکم حجة و انما تقاتلون من نکث البیعة و سفک الدم الحرام فلیس له فى السماء عاذر.عمرو عاص نیز نظیر سخنان معاویه با شامیان سخن گفت و آنها را براى جنگ و مقاتله تحریک نمود!

چون على علیه السلام از این امر مطلع گردید او نیز سپاهیان خود را گرد آورده و ضمن توضیح دسایس معاویه و عمرو عاص آنها را براى جنگ با شامیان آماده نمود و پس از حمد و ثناى الهى مطالبى چند در مورد تقویت روحیه آنها بدین شرح بیان فرمود:

اى بندگان خدا از خدا بترسید و (در موقع جنگ) چشمتان را از آنچه موجب ترس و وحشت شما شود فرو خوابانید و آوازتان را آهسته نموده و کمتر سخن بگوئید،و براى روبرو شدن با دشمن و جنگ با او و مبارزه و زد و خورد با شمشیر و رد و بدل نمودن نیزه و دست بگریبان شدن با وى دل قوى کنید و ثابت قدم باشید و یاد خدا را زیاد کنید که شاید رستگار باشید،و از خدا و رسولش فرمانبردارى کنید و با یکدیگر ستیزه جوئى نکنید که سست میشوید و نیروى شما کاهش یابد و صبر داشته باشید که خداوند با صابران است،بار خدایا در دل اینها صبر قرار بده و اینها را یارى کن و پاداششان را بزرگ فرما.

اللهم الهمهم الصبر و انزل علیهم النصر و اعظم لهم الاجر (14) .

معاویه که قبل از على علیه السلام بصفین رسیده بود اردوگاه خود را در محلى که بآب نزدیکتر بود قرار داده و براى اینکه لشگریان على علیه السلام بآب دسترسى نداشته و در مضیقه باشند دستور داده بود که از نزدیک شدن کوفیان بشریعه فرات ممانعت کنند ولى مالک اشتر بدستور على علیه السلام با یک حمله شدید و کشتن گروهى از شامیان آنها را پراکنده ساخته و شریعه فرات را متصرف شد و على علیه السلام پس از تصرف محل مزبور آبرا به هر دو سپاه مباح نمود .

چون تصرف شریعه فرات بدست مالک اشتر انجام گرفت و از طرفى معاویه شکست شامیان و پیروزى عساکر عراق را مرهون رشادت و شجاعت مالک میدانست تصمیم گرفت که این شجاع بى نظیر را از میان بر دارد تا شامیان در آینده از شرحملات او آسوده باشند پس از جستجو در میان سپاهیان خود سهم نامى را که از شجاعان مشهور و در سطبرى و زورمندى بازو حریفى نداشت پیش خواند و او را بجنگ مالک فرستاد.

سهم اسب بزرگى سوار شده و خود را غرق در فولاد ساخته بود پا برکاب زد و در مقابل لشگر عراق مالک را بمبارزه خواست!

مالک که در میدانهاى کار زار چون شیر خشمگین حمله میکرد و با شمشیر آتشبار خود شجاعان عرب را دو نیمه میساخت پا بر اسب زد و در مقابل سهم ایستاد،سهم بقدرى شجاع و زورمند بود که حتى عساکر عراق بر جان مالک بیمناک شدند.

سهم در حالیکه مالک را ناسزا میگفت با شمشیر آخته بر وى حمله کرد ولى مالک با زبر دستى و مهارت تمام حمله او را رد نمود و با شمشیر خود تا سینه سهم درید و بخاکش افکند و در آنحال دو تن از رزمجویان شام بر مالک تاختند اما مالک فرصتى بدانها نداد و هر دو را مقتول ساخته و بمحل خود باز گردید.

پس از قتل این شجاعان،معاویه عبید الله بن عمر را با عده‏اى مأمور حمله بر عساکر عراق نمود،عبید الله در حالیکه رجز میخواند و خود را میستود مبارز میخواست على علیه السلام نیز محمد بن ابى بکر را اجازت داد تا بمبارزه او برود.

محمد با گروهى بجنگ عبید الله شتافت و تا آخر روز این دو تن با افراد تحت فرماندهى خود با هم در مصاف بودند که سپس معاویه شرحبیل را بکمک عبید الله فرستاد و از طرف على علیه السلام هم مالک بکمک محمد رفت و جنگ سختى میان سرداران على علیه السلام و سپاهیان معاویه در گرفت که عده زیادى بقتل رسیدند و تا آخر ذیحجه سال 36 بهمین نحو جنگ میان سرداران قشون طرفین برقرار بود.

در این جنگ نیز على علیه السلام مانند همیشه سعى میکرد که حتى الامکان از کشتار و خونریزى جلوگیرى شود ولى معاویه بهیچوجه حاضر نبود که با آنحضرت کنار آید،بالاخره سال 37 هجرى فرا رسید و هر دو طرف حاضر شدند که در ماه محرم جنگ را موقوف سازند،على علیه السلام بدین امر بیشتر راغب بود زیرا جاى امیدوارى بود که شاید در طول این مدت توافقى میان طرفین حاصل شود و از جنگ‏و ستیز خوددارى گردد لذا با تمام قواى خود کوشش کرد که معاویه را براه آورد و این غائله را خاتمه دهد ولى معاویه لجوج بر عناد و لجاجت خود افزود و حاضر نشد که بصلح و صفا گراید،بالاخره ماه محرم منقضى شد و غره ماه صفر رسید و در همان روز نایره جنگ مجددا مشتعل گردید و تا 17 صفر سال بعد ادامه پیدا نمود،بدین ترتیب مدت این جنگ در کتب تاریخ بنا بحسابهاى مختلف که شروع آنرا از شوال سال 36 (موقع خروج على علیه السلام از کوفه) و یا از غره صفر سال 37 دانسته‏اند از 12 الى 18 ما ثبت شده است .

این جنگ از جنگهاى خونین داخلى قوم عرب بود که میتوان آنرا جنگ بین حق و باطل و یا نور و ظلمت نامید.

در چند روز اول جنگ على علیه السلام صلاح چنان دید که جنگ بصورت تن بتن باشد و از کشتار زیاد جلوگیرى شود ولى شهادت عده از اصحاب و سرداران آنحضرت مانند عمار یاسر و اویس قرنى جنگ را بدرجه شدت رسانید.

معاویه مردى بنام اجیر را که از شجعان عرب بود دستور داد براى جنگ با سرداران على علیه السلام بمیدان رود اتفاقا مبارز اینمرد غلام على علیه السلام بود که بدست اجیر شربت شهادت نوشید على علیه السلام از شهادت غلام خود اندوهگین شد و فورا خود را مقابل اجیر رسانید،اجیر که على علیه السلام را نمیشناخت با حالت غرور شمشیرى بر آنحضرت فرود آورد که از طرف علیه السلام آن حمله رد شد و آنگاه على علیه السلام اجیر را با دست خود از روى زین بلند کرد و چنان بر زمین کوبید که استخوانهایش خرد شد و در دم جان سپرد،سپس خود را بر آن سپاه انبوه زد و تیغ بر شامیان نهاد و پس از کشتار زیاد بمحل خود مراجعت فرمود.

l

روز چهارم صفر سال 37 بود که ابو ایوب انصارى با سواران خود مأمور حمله بسپاه شام شد و خود بمقر فرماندهى معاویه تاخت بطوریکه هر کس در مسیر او قرار گرفته بود بضرب شمشیر بر زمین افتاد خود معاویه هم وقتى او را در نزدیکى پست فرماندهى خود دید فرار کرد و در میان شامیان مخفى شد،ابو ایوب پس از کشتن جمعى بسوى سواران خود برگشت و معاویه هم که سخت اندوهگین و مضطرب‏شده بود شامیان را ملامت نمود که چرا حملات ابو ایوب را در هم نشکستید و با این کثرت جمعیت شما او چگونه توانست تا سراپرده من برسد اگر هر یک از شما سنگى باو میزدید زیر سنگها میماند،مرقع بن منصور بمعاویه گفت گاهى سوارى وارد معرکه میشود و از این کارها انجام میدهد من نیز اکنون مانند او بعساکر عراق حمله میبرم و تا سرا پرده على پیش میروم!

معاویه گفت ببینم چه میکنى!مرقع پا برکاب زد و با سرعت تمام رو بلشگر عراق نهاد و تصمیم گرفت که راه را باز کند و خود را بنزد على علیه السلام برساند!ولى بمحض رسیدن بصفوف عساکر عراق ابو ایوب انصارى که هنوز در صف مقدم جبهه بود بضرب شمشیر کله مرقع را از بدنش بیکسو افکند،خشم و غضب معاویه از این حادثه شدت یافت و بتمام سپاه شام فرمان حمله عمومى صادر نمود،على علیه السلام نیز بلشگریانش فرمان داد که بحمله متقابله پردازند .

این نخستین حمله عمومى بود که بین سپاه متخاصمین انجام گردید و فرماندهان على علیه السلام در آنروز با رشادت و شجاعت فوق العاده خود گروه کثیرى از سپاه نگونبخت معاویه را بدیار عدم فرستادند.

این خونریزى و اتلاف نفوس نتیجه هوى پرستى و نیرنگ معاویه بود که از قبول نصیحت و اندرز خود دارى میکرد و مردم شام را بعناوین مختلفه فریب داده و جان آنها را دستخوش امیال شیطانى خود مینمود بدینجهت على علیه السلام تصمیم گرفت که با خود معاویه روبرو شود و بهمین منظور خود را جلو سپاه شامیان انداخت و صدا زد کجاست پسر هند؟چون پاسخى نشنید مجددا معاویه را بمبارزه خواست و فرمود:اى معاویه تو که ادعاى خلافت میکنى و باعث ریختن خون مردم میشوى اینک چون مردان بدر آى و با من مبارزه کن که هر یک از ما دو تن غالب شد خلافت او را باشد و در اینکار هم قضاوت را بشمشیرهاى خود حوالت دهیم!

معاویه از ترس پاسخى نداد و همهمه میان شامیان پدیدار گشت ابرهة الصباح بن ابرهة که از رزمجویان شام بود در تأیید فرمایش آنحضرت بسپاهیان گفت اى مردم بخدا سوگند اگر این وضع ادامه یابد یکى از شما نیز زنده نخواهد ماند چراخود را بکشتن میدهید کنار شوید تا على بن ابیطالب و معاویه با هم نبرد آزمایند،على (ع) چون سخن او را شنید فرمود هرگز از اهل شام سخنى نشنیده بودم که مانند سخن ابرهه مرا خوشدل نماید.

اما معاویه که از ترس ذوالفقار على علیه السلام در میان صفهاى آخر سپاه قرار گرفته بود بکسانى که نزدیکش بودند گفت نقصان و خللى در عقل ابرهه روى داده است،بزرگان شام نیز بهمدیگر گفتند بخدا ابرهه در دین و دانش از ما داناتر است این نیست جز اینکه معاویه از جنگ با على هراسناک است (15) .

على علیه السلام چند مرتبه معاویه را بمبارزه طلبید ولى معاویه پاسخ نداد آخر الامر عروة بن داود از لشگر معاویه فریاد زد اکنون که معاویه مبارزه با على را ناخوشایند دارد من بمبارزه او میروم و نعره زد که اى پسر ابوطالب بجاى خود باش تا من در رسم و چون نزد آنحضرت رسید على علیه السلام چنان شمشیرى بر وى فرمود آورد که در روى اسب دو نیمه ساخت بطوریکه بزین اسب هم آسیب رسید عروه پسر عموئى داشت که بخونخواهى وى شتافت اما بمحض برخورد با على علیه السلام بضرب شمشیر آنجناب به پسر عمویش ملحق گردید و على علیه السلام هم بمحل خود باز گردید.

اما نبرد عمرو عاص با على علیه السلام هم تماشائى بوده و ماجراى آن نیز شنیدنى میباشد .

عمرو عاص شخص حیله‏گر و محتاطى بود او نه تنها از جنگ با على علیه السلام بیمناک بود بلکه با سایر رزمجویان مشهور هم درگیر نمیشد و در عین حال پیش مردم هم نمیخواست خود را جبون و بز دل نشان دهد،اتفاقا روزى على علیه السلام در لباس شخص ناشناس در آمده و آهسته آهسته وارد میدان شد و نزدیک سپاهیان شام رسید و سپس دور گشت،حرکات آنروز على علیه السلام بیشتر برزمجوئى اشخاص ترسو شباهت داشت،عمرو عاص که همیشه در جستجوى چنین اشخاص ترسو بود فرصت را مغتنم شمرد و براى اینکه او هم ضرب شستى نشان دهد بسوى آن‏سوار ناشناس شتافت که بلکه با کشتن او شجاعت خود را بمردم شام نشان دهد غافل از اینکه آن سوار على علیه السلام است و چون به نزدیکى‏هاى او رسید این رجز را میخواند:یا قادة الکوفة من اهل الفتن‏ 
یا قاتلى عثمان ذاک المؤتمن‏کفى بهذا حزنا من الحزن‏ 
اضربکم و لا ارى ابا الحسن.
(16)

على علیه السلام که عمرو عاص را کاملا در دسترس خود دید ناگهان چون شیر شرزه بر او تاخت و در پاسخ رجز عمرو چنین فرمود:

انا الامام القرشى المؤتمن‏ 
یرضى به السادة من اهل الیمن‏من ساکنى نجد و من اهل عدن‏ 
ابو حسین فاعلمن و بو حسن.
(17)

على علیه السلام ضمن معرفى خود با سرعت تمام بطعن نیزه او را از زین اسب بزمین انداخت و شمشیر خود را در بالا سر وى بجولان در آورد،عمرو چون على علیه السلام را شناخت خود را در بن بست عجیبى دید،بندهاى دلش پاره شد و تمام آرزوها و آمالش را نقش بر آب دید و مرگ را در جلو چشمان خود برأى العین مشاهده کرد.

وقتى برق شمشیر على علیه السلام چشمان بهت زده او را خیره نمود در حالیکه هیچگونه امید نجاتى نداشت از مکر خود و نجابت آنحضرت استفاده کرد و بهمانحال که بپشت افتاده بود فورا دو پاى خود را بلند نموده و عورت خود را نمایان ساخت و بجاى سپر در برابر شمشیر على علیه السلام عورت او وقایه وى گردید.

على علیه السلام که در بزرگوارى و حیا و کرم کفو و همتائى نداشت بحالت‏شرم از او رو گردانید و براه افتاد و فرمود خدا لعنت کند ترا که مدیون و آزاد شده عورت خود گشتى،عمرو پاى خود را مدتى در هوا نگه داشت تا فاصله على علیه السلام با او زیاد گردید آنگاه ترسان و لرزان و افتان و خیزان رو بگریز نهاد و خون از دهان و بینى او میچکید بالاخره بهر ترتیبى بود خود را بسرا پرده معاویه رسانید و نفس راحتى کشید.

معاویه سخت بخندید و گفت اى عمرو چه نیکو حیله‏اى بکار بردى که هیچکس را جز تو این حیله بفکر نرسد.برو سپاسگزار عورت خود باش که مدیون آن شدى،و زهى آفرین بر اخلاق و عفت و کرم آنکه ترا رها نمود بخدا جز على کسى از تو نمیگذشت،معاویه ضمن گفتن این سخنان قهقهه سر میداد و عمرو را مسخره مینمود.عمرو عاص نیز جبن و ترس معاویه را یاد آور شد و گفت مگر على ترا بمبارزه دعوت ننمود چرا جواب ندادى و عار و ننگ را بر خود هموار نمودى؟معاویه گفت اى عمرو من اقرار میکنم که با شجاعى چون على نمیتوان جنگید اما این عمل امروزى تو خیلى خنده‏دار بود!عمرو عاص از استهزاء و شماتت معاویه خشمگین شد و ضمن اینکه معاویه را ناسزا میگفت از نزد او کنار رفت.

با اینکه در اوائل جنگ سرداران على علیه السلام همیشه با فتح و پیروزى بر میگشتند مع الوصف آنحضرت همواره سعى میکرد که شاید صلح و صفا جاى نفاق و کینه را بگیرد و از قتل و خونریزى ممانعت شود حتى در اثناى جنگ نیز از نصیحت و موعظه خوددارى نمیکرد ولى چون از این نصیحت و اندرز نتیجه‏اى نمیگرفت ناچار به جنگ و پیشروى ادامه میداد.

على علیه السلام براى لشگریان خود خطبه‏هاى آتشین و سخنان مهیج میفرمود و بمدلول (آنچه از دل بر آید لاجرم به دل نشیند) مواعظ و خطابه‏هایش نیروى ایمان و قدرت مبارزه را در لشگریان وى چندین برابر میکرد زیرا سخنان آنحضرت ملکوتى بود شنونده را منقلب میکرد.

على علیه السلام بر سپاهیان خود میفرمود:فرار از جنگ بعلت ترس از مرگ نتیجه ندارد و تا اجل کسى حتم و مقدر نشود کشته نخواهد شد و در این باره استناد بقرآن‏نموده و این آیه را تلاوت میفرمود:

قل لا ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لا تمتعون الا قلیلا. (18)

همچنین آنها را بصبر و بردبارى دعوت میکرد و پاداش شهادت در راه خدا را بنا بمفهوم آیه :

ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله (19)

براى آنها تذکر میداد و حق و باطل را بر ایشان روشن میکرد و قواى روحى آنان را تقویت مینمود.

اصحاب و یاران او نیز اظهار انقیاد نموده و با جانبازى‏ها و فداکاریهاى خود مراتب ارادت و طاعت خود را نسبت به آنجناب عملا نشان میدادند.

معاویه نیز با وعده و وعید و با اعمال مکر و حیله سپاهیان خود را دلگرم مینمود و سعى میکرد که با حیله و نیرنگ در میان لشگریان على علیه السلام هم نفاق و اختلاف بیندازد .

از کسانى که در لشگر على علیه السلام بوده و فریب معاویه را خورد خالد بن معمر است که از شجاعان نامى عرب بود،خالد بر حسب فرمان على علیه السلام با نه هزار نفر بیک حمله شدیدى پرداخت و از میان سپاه شامیان راهى چون کوچه باز نمود و تا پست فرماندهى معاویه پیش رفت و گروهى از مستحفظین و نگهبانان نزدیک معاویه را بقتل رسانید.

چون معاویه شکست لشگریان خود را دید بحیله و نیرنگ متوسل شد و یکى از نزدیکان خود را که محرم اسرار او بود پیش خالد فرستاد که اینهمه جنگ و کشتار چه سودى براى تو دارد بجاى کشتن مردم زمینه را براى خلافت من آماده نما تا در صورت پیروزى حکومت خراسان را بتو واگذار نمایم.

بازوى شمشیر زن خالد بطمع این آرزوى خام سست شد و آهسته بطرف‏موقف خود مراجعت نمود و این اولین تخم نفاقى بود که معاویه میان سرداران على علیه السلام پاشید و سپس اشعث بن قیس را نیز بهمین ترتیب وعده امارت داد و همین اشخاص بودند که پیروان على علیه السلام را به آنحضرت شورانیدند.

نبرد صفین روز بروز شدیدتر میشد و چون مسلم بود که جز شمشیر چیز دیگرى میان دو سپاه حکم نخواهد کرد لذا تصمیم گرفته شد که جنگ را ادامه دهند تا ببینند فتح و ظفر از آن کیست بدینجهت هر روز از سپیده دم آفتاب تا زوال آن دو سپاه بجان هم میافتادند و عده زیادى را مخصوصا از شامیان بخاک میافکندند.

از جمله جنگجویان معاویه که بدست على علیه السلام بقتل رسید مخارق بود که در یکى از روزها بمیدان آمد و مبارز طلبید و چهار نفر از سرداران على علیه السلام را که بمبارزه او برخاسته بودند یکى پس از دیگرى بدرجه شهادت رسانید سپس سر آنها را بریده و عورتشان را نیز نمایان ساخت،على علیه السلام از این عمل زشت متأسف شد و بطور ناشناس آهنگ آنمرد شجاع نمود و چون نزدیک رسید با شمشیر خود مخارق را در روى اسب دو نیمه کرد و زین اسب نیز دریده شد و بعد هفت تن دیگر از مبارزان نامى شام را که بطلب خون مخارق بجنگ آنحضرت آمده بودند بضرب شمشیر بهلاکت رسانید.

یکى دیگر از مبارزان شام که سوداى نام آورى و قهرمانى در سر مى‏پرورانید بسر بن ارطاة بود،این شخص پس از آنکه معاویه را در برابر دعوت على علیه السلام زبون و درمانده دید براى شهرت طلبى تصمیم گرفت که با خود آنحضرت بجنگ برخیزد یا کشته شود و یا نام خود را بلند آوازه سازد،بدین منظور از لشگر شام خارج شد و رو بصفوف عساکر عراق نهاد ولى وقتى نزدیک رسید و چشمش بر على علیه السلام افتاد از ترس و وحشت سراپا لرزید و دل در سینه‏اش بطپش افتاد.

على علیه السلام فورا آهنگ او نمود و چون نزدیکش رسید بطعن نیزه از اسب بر زمین انداخت،بسر وقتى خود را در چنگال مرگ دید به پیروى از عمروعاص کشف عورت نمود و خود را از شمشیر على علیه السلام محفوظ داشت على علیه السلام چشم از او برگردانید و فرمود لعنت خدا بر عمرو عاص که این عمل زشت را براى شما بدعت گذاشت،بسر هم فرار نمود و خود را بسپاه شامیان رسانید و بجاى بلند آوازه شدن مورد ننگ و عار گردید.

از آن پس عساکر عراق شامیان را هجو میکردند که شما دم از مردانگى میزنید ولى در صحنه کارزار سپر شما عورت شما است عجب حیله ننگینى است که عمرو عاص در میان شما یادگار گذاشته است و اشاره بدین مطلب فرمایش على علیه السلام در نهج البلاغه است که ضمن شرح رذائل اخلاقى عمرو عاص فرماید:

فاذا کان عند الحرب فاى زاجر و امر هو ما لم تاخذ السیوف ماخذها،فاذا کان ذلک کان اکبر مکیدته ان یمنح القوم سبته! (20)

(چون در جنگ حاضر شود مادامیکه شمشیرها از غلافت بیرون نیامده‏اند چه بسیار امر و نهى (براى ایجاد فتنه) میکند و آنگاه که شمشیرها کشیده شد بزرگترین حیله او آنست که عورت خود را بمردم نمایان سازد) .

از جمله کسانى که در صفین از سپاه على علیه السلام شربت شهادت نوشیدند عمار یاسر بود،این مرد شریف از صحابه بزرگ پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده و با اینکه سن مبارکش در حدود نود سال بود بمیدان کارزار شتافت و با منطقى شیرین رسول اکرم و اولادش را ستود و معاویه و پیروانش را مذمت کرد و گفت:

نحن ضربناکم على تنزیله‏ 
و الیوم نضربکم على تأویله

(در گذشته شما را براى نزول قرآن میزدیم و امروز براى تأویل آن با شما میجنگیم.) و پس از جنگ و کشتار زیاد بوسیله ابو العادیه بدرجه شهادت نائل آمد و على علیه السلام از شهادت او بسیار غمگین شد و بسپاهیانش فرمود هر کس در مرگ عمار اندوهگین نشود او را بهره از اسلام نباشد.

پس از شهادت عمار تشتت و تزلزلى در میان سپاهیان شام افتاد زیرا شنیده بودندکه پیغمبر صلى الله علیه و آله بعمار فرموده بود:

تقتلک الفئة الباغیة یعنى ترا قوم گمراه و ستمگر خواهند کشت.

شامیان گفتند پس معلوم میشود که ما قوم گمراه و ستمگریم که عمار را کشته‏ایم معاویه گفت:انما قتله من اخرجه.

یعنى کسى او را کشته است که از شهر و خانه‏اش بیرون کشیده و بجنگ آورده و بکشتن داده است و از گفتن این سخن منظورش على علیه السلام بود.عمرو عاص آهسته بمعاویه گفت در اینصورت موجب قتل حمزه هم پیغمبر است نه مشرکین مکه زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله او را در احد بمیدان جنگ آورده بود!معاویه گفت جاى شوخى و فضولى نیست و این سخن پیش دیگرى باز مگوى.

از دیگر سرداران فداکار على علیه السلام هاشم بن عتبه (معروف بمرقال) و عمر بن محصن و خزیمة بن ثابت معروف به ذوالشهادتین بودند که پس از جنگهاى سخت شهید گردیدند.

در میان سرداران و فرماندهان على علیه السلام مالک اشتر وجهه ممتازى داشت جنگهاى سختى در صفین نمود و چند مرتبه سپاه شام را شکست فاحش داد.

در یکى از روزها که مبارز میطلبید از طرف معاویه عبید الله بن عمر بدون اینکه بشناسد او مالک است بمبارزه‏اش رفت و رجز خواند و چون از نزدیک مالک را شناخت بهراسید و وحشت زده خاموش ماند و دانست که در چنگال مرگ افتاده است،آنگاه گفت اى مالک اگر میدانستم که توئى مبارز میطلبى هرگز بیرون نمیآمدم و اکنون اجازت بده که بر گردم،مالک گفت چگونه این ننگ را قبول کنى که شامیان بگویند عبید الله از جلو هماورد خود گریخت،گفت سخن مردم در برابر جان من اهمیتى ندارد اگر بگویند:فر جزاه الله بهتر است که بگویند:قتل رحمه الله،مالک گفت ترا نادیده گرفتم بر گرد اما ازین پس تا کسى را نیک نشناسى بجنگ او بیرون مشو،عبید الله بمحل خود بازگشت و گفت خداوند مرا امروز از شر این شیر شرزه نجات داد !معاویه گفت اى ترسو گریختنت بس نیست با توصیف شجاعت مالک روحیه سپاهیان را هم ضعیف میکنى؟مالک مردى‏است تو هم مردى اینهمه خوف و هراس براى چیست و چرا با او بمقاتله نپرداختى؟

عبید الله گفت اى معاویه ترا نسزد که مرا شماتت کنى عامل اصلى این جنگ و خونریزى تو هستى و تو سزاوارترى که بمبارزه او بروى پس چرا نمیروى مالک مردى است تو هم مردى!

چند تن از سرداران معاویه هر یک با قوم و قبیله خود تحت فرماندهى عمرو عاص آهنگ قتال مالک اشتر نمودند،مالک با عده‏اى از قبیله خود حمله سختى بر آنها نمود و هشتاد نفر از آنجمع را بقتل رسانید،مالک سعى داشت که بخود عمرو عاص دست باید بدینجهت متوجه او میشد تا اینکه توانست بنزدیکى وى رسیده و او را با نیزه بزمین اندازد در اینموقع عده زیادى از اطرافیان عمرو عاص میان او مالک حائل شدند و عمرو را از آن وضع نجات داده و از میدان خارج نمودند.

مالک بچند شجاع دیگر هم که با قبیله خود بجنگ او آمده بودند حمله کرد و مردان نامى و دلاوران بزرگ را چون یزید بن زیاد و نعمان بن جبله از پا درآورد و قبایل آنها را تار و مار کرد و رشادتهائى ابراز نمود که همه را بتعجب و حیرت واداشت.

همچنانکه سابقا اشاره گردید این جنگ از خونین‏ترین جنگهاى داخلى اسلام بود و على (ع) از این اختلاف و پراکندگى بسیار متأسف و اندوهگین بود بارها معاویه را نصیحت کرد نتیجه نگرفت،او را بمبارزه فرا خواند اجابت ننمود حتى براى بار دیگر با خواندن اشعار دلپذیرى معاویه را بمبارزه خواست و چون پاسخى نشنید باتفاق مالک اشتر بر آن قوم گمراه حمله نموده و در اندک مدتى سپاهیان معاویه را طومار پیچ کرد.

روزهاى آخر جنگ شکست سپاه شامیان مسلم بود و حملات شجاعانه عساکر عراق تحت فرماندهى على (ع) و مالک اشتر و سایر فرماندهان شیرازه کار سپاه معاویه را گسیخت و شکست آنها را حتمى نمود ولى معاویه هر دم فرماندهان خود را بفرماندارى ایالات وعده میداد و افراد عادى را نیز با دادن درهم و دینار بجنگ وا میداشت.بنا بروایت مورخین دو مرتبه تمام سپاهیان عراق از جاى خود بجنبیدند،یکى پس از شهادت عده‏اى از صحابه و یاران على (ع) مانند عمار یاسر و اویس قرنى که سرداران کوفى و جوانان بنى‏هاشم باتفاق عده تحت فرماندهى خود بر سپاه شام حمله کرده و صورت بندیهاى رزمى آنها را از هم متلاشى و هر عده را بگوشه‏اى متوارى ساختند بطوریکه خود معاویه نیز از پست فرماندهى خویش فرار کرده و در حال تضرع و زارى از لشگریان خود استمداد میجست و آنها را با وعده‏هاى دروغ دلگرم و امیدوار نموده و بصبر و شکیبائى دعوت میکرد مرتبه دوم هم در جنگ لیلة الهریر بود که شرح آن بترتیب زیر است.

همه میدانند که در شبهاى سرد زمستان سگ‏ها در اثر فشار سرما بجاى پارس کردن زوزه میکشند و از درد سرما مینالند،این ناله و زوزه سگ را در لغت عرب هریر گویند.

در جنگ لیلة الهریر نیز کسانى که زخمى شده بودند از کثرت زخم و شدت درد مخصوصا مجروحین سپاه معاویه ناله میکردند و آوازى که در آن شب تاریک بگوش میرسید شباهت زیاد بزوزه سگ در شبهاى زمستان داشت بدینجهت آن شب را لیلة الهریر گویند.

اما پیش از آنکه جنگ لیلة الهریر که آخرین جنگ صفین بود بوقوع پیوندد مکاتبه‏اى میان على علیه السلام و معاویه انجام گردیده است که ذیلا بدان اشاره میشود.

چند روز پیش از شروع جنگ لیلة الهریر معاویه نامه‏اى بحضرت امیر (ع) نوشته و خواسته بود که آنحضرت ایالت شام را بمعاویه واگذار کند تا جنگ را خاتمه دهند!

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که معاویه موقع نوشتن نامه مقصودش را بعمرو عاص گفت و عمرو خندید و گفت اى معاویه چقدر ساده‏اى؟مگر حیله و مکر تو در اراده على اثر مى‏بخشد؟

معاویه گفت مگر من و او هر دو از فرزندان عبد مناف نیستیم؟عمرو گفت‏درست است ولى آنها خاندان نبوتند و ترا از چنین مقامى بهره‏اى نباشد و اگر میخواهى بنویس!

معاویه نامه‏اى بدین مضمون به آنحضرت نوشت که اگر ما میدانستیم جنگ و خونریزى تا این اندازه بما آسیب و زیان وارد میسازد هیچیک بدان اقدام نمى‏نمودیم و اکنون ما بر عقل خود چیره شدیم که باید از گذشته نادم شویم و در آینده در صدد اصلاح برآئیم،قبلا نیز ایالت شام را بدون اینکه طوق طاعت تو بر گردن من باشد از تو خواستم نپذیرفتى امروز هم همان را میخواهم،سوگند بخدا که از سپاهیان،زیاد کشته شده و دلاوران رزم از بین رفته‏اند و باید در فکر جانهاى باقى مانده بود،و ما فرزندان عبد مناف هستیم و هیچیک از ما را بدیگرى برترى نیست که مطیع او گردد و السلام.

على علیه السلام پس از خواندن نامه معاویه پاسخ او را بدین مضمون مرقوم فرمود:

و اما اینکه شام را از من خواستى،من کسى نیستم که آنچه را دیروز از تو منع کرده‏ام امروز آنرا بتو ببخشم،و اما سخن تو که از سپاهیان زیاد کشته شده‏اند و باید در فکر جانهاى باقى مانده بود بدان که هر کس در راه حق کشته شده بسوى بهشت رفته و هر که در راه باطل بقتل رسیده بدوزخ افتاده است،و اما گفتار تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم درست است ولى امیه مانند هاشم،و حرب مانند عبد المطلب،و ابو سفیان مانند ابوطالب نیست و نه مهاجر مانند آزاد شده است،و نه کسى که نژادش پاک و اصیل است مانند کسى است که بدیگرى چسبیده و بدو نسبت داده شده است (بنا بعقیده بعضى امیه پسر عبد شمس نبوده بلکه غلام رومى بوده است که عبد شمس او را برسم جاهلیت بخود نسبت داده بود و فرمایش امام اشاره بدین مطلب است) و نه آنکه حق است مانند کسى است که براه باطل میرود،و نه کسى که ایمان آورده با آنکه حیله‏گر و دغلباز است یکسان باشد.

و البته بد فرزندى باشد کسى که (مانند تو) از پدرانش که گذشته و در دوزخ افتاده‏اند پیروى کند و گذشته از اینها،بزرگى و شرافت نبوت در خاندان ما است که‏بوسیله آن عزیز نافرمان را خوار و خوار فرمانبردار را ارجمند گردانیم،و چون خداوند قوم عرب را گروه گروه داخل دینش گردانید گروهى با میل و رغبت آنرا پذیرفته و گروهى هم از روى ناچارى تسلیم گردیدند،شما از کسانى بودید که براى دنیا دوستى و یا از ترس شمشیر داخل دین شدید در موقعى که سبقت کنندگان در ایمان پیروزى یافته و هجرت کنندگان پیشین در مقام فضیلت جاى داشتند بنابر این از شیطان پیروى منما و او را بخود راه مده.

چون نامه على علیه السلام بمعاویه رسید از نامه‏نگارى خود پشیمان شد و چند روز آنرا از عمرو عاص پنهان نمود سپس او را خواست و نامه را باو خواند عمرو او را شماتت نمود و از اینکه على علیه السلام معاویه را سرزنش نموده بود شاد گشت (21) .

على علیه السلام پس از فرستادن پاسخ نامه معاویه تصمیم گرفت که کار را با او یکسره کند زیرا متجاوز از یکسال از شروع جنگ صفین گذشته بود و در طول این مدت هر چه از طرف آنحضرت موعظه و اندرز براى معاویه خوانده شد سودى نبخشید و جنگ نیز بصورت انفرادى و مبارزه طلبى و حتى بصورت حملات قبیله‏اى نتیجه کار را معلوم و قطعى ننمود روى این اصل بفرمان همایون على علیه السلام تمام فرماندهان بزرگ و کوچک رده‏هاى مختلفه قشون على علیه السلام تحت نظر مستقیم آنحضرت کمیسیونى تشکیل و موضوع را در شوراى عالى نظامى مطرح نمودند و آخر الامر تصمیم بر این گرفته شد که کلیه سپاهیان عراق بیک حمله عمومى شبانه (جنگ لیلة الهریر) دست زنند و کار را با معاویه و سپاهیانش یکسره نمایند.

براى اجراى این طرح یکى از شبهاى صفر سال 38 را انتخاب کردند و على علیه السلام روز قبل از آنشب ضمن صدور دستورات جنگى بسپاهیان خود چنین فرمود:

معاشر المسلمین استشعروا الخشیة و تجلببوا السکینة...

اى گروه مسلمین خوف (از خدا) را شعار خود قرار دهید و جامه وقار و آرامش بر تن کنید،دندانها را بهم بفشارید که این عمل شمشیرها را از سرها دور گرداند،لباس جنگ را کامل بپوشید و شمشیرها را پیش از کشیدن از غلاف بجنبانید،دشمن را بگوشه چشم و خشمگین بنگرید و بچپ و راست نیزه بزنید و شمشیرها را با پیش نهادن گامها بدشمن رسانید،و بدانید که شما در نظر خدا بوده و با پسر عم رسول خدا صلى الله علیه و آله هستید،حمله‏هاى پى در پى کنید و از فرار کردن شرم داشته باشید که فرار موجب ننگ در نسل و اولاد شما و آتشى براى روز حساب باشد،و از جدائى روحتان از بدن خوشحال شوید و بآسانى بسوى مرگ روید،و بر شما باد (حمله) باین سیاهى لشگر (انبوه لشگر شامیان) و باین خیمه افراشته شده (پاسگاه فرماندهى معاویه) پس درون آنرا بزنید که شیطان (معاویه) در گوشه آن پنهان شده است و براى جهش بسوى شما دستى پیش آورده و براى فرار پا را عقب گذاشته است (اگر از شما ضعف و ناتوانى بیند حمله میکند و اگر شجاعت و دلیرى بیند فرار نماید) پس قصدتان جنگ با او و همراهانش باشد تا حقیقت براى شما روشن و آشکار گردد و شما برتر و بالاترید و خدا با شما همراه است و هرگز اعمالتان را بى پاداش نگذارد (22) .

چون شب فرا رسید فرمان حمله صادر شد و تمام سپاهیان عراق رو بسوى شامیان یورش برده و تا سپیده دم دست از سر آنها بر نداشتند،حملات شدید عساکر عراق در آن شب تاریک چنان رعب و وحشتى در دل شامیان انداخت که کسى را امید نجات از آن مهلکه نبود تمام صفوف سپاه شام از هم پاشیده شد و یک تزلزل روحى در میان افراد آن سپاه حکمفرما گردید!

واحدهاى سپاه معاویه از اختیار و کنترل فرماندهان خود خارج گردید و نظم و انضباط که لازمه هر اجتماع نظامى است بکلى از آنان رخت بر بست،رزمجویان عراق فداکارى و رشادت را بمنتها درجه خود رسانیدند و رعب و وحشت را در دلهاى شامیان جایگزین نموده و جمع کثیرى را از دم شمشیر گذرانیدند بطوریکه بنوشته ابن شهر آشوب در آنشب چهار هزار نفر از سپاه على علیه السلام و سى و دو هزار نفر از شامیان کشته شده بودند و صاحب کشف الغمه نیز تلفات آنشب را سى و شش هزار نفر نوشته است (23) .مالک اشتر با فریادهاى خود سپاهیان عراق را نوید پیروزى و تسلط بر شامیان میداد و آنها را در آن گیر و دار معرکه فراوان میستود،على علیه السلام نیز فرماندهى کل نیروها را بعهده خود گرفته و نظم و تعادل را در میان واحدهاى مختلفه سپاه خود برقرار میکرد و چنانچه وقفه‏اى در قسمتى از لشگریان خود میدید با حملات حیدرانه خود آنها را رو بسوى هدف سوق میداد.

بارى قشون معاویه با آن انبوه و تراکمى که داشت از جا کنده شد و تمام صفوف آن متلاشى گشته و عفریت مرگ در نظر یکایک آنان مجسم گردید،عده‏اى که در دفاع از مقاصد شوم معاویه سر سخت بودند بقتل رسیدند و گروهى نیز فرار کرده و متوارى شدند.

روز روشن شده بود و سپاهیان على علیه السلام در اردوگاه معاویه تاخت و تاز میکردند،معاویه هم که خود در صدد فرار بود شنید که على علیه السلام سپاهیانش را بادامه جنگ ترغیب میکند و میفرماید اى گروه مؤمنین دیدید که کار جنگ با دشمنان تا کجا انجامید آثار فتح و ظفر ظاهر گشته و کار نزدیک باتمام است،آنگاه معاویه بعمرو عاص خطاب کرد و گفت شنیدى على چه گفت اکنون تدبیر و چاره چیست؟

عمرو گفت اى معاویه بدانکه مردان ما را نمیتوان با مردان على قرین و هماورد داشت تو خود نیز با على هرگز هماورد نتوانى بود،گذشته از اینها على در این جنگ سعادت شهادت را میخواهد در حالیکه تو زخارف دنیا را خواهى و مردم عراق از تو بیمناکند که اگر بدانها مسلط شوى آنان را از پا در آورى در صورتیکه مردم شام از پیروزى على ایمن و آسوده‏اند که اگر ظفر یابد آنها را کیفر نکند بنابر این با توجه بدین اوضاع و احوال هرگز تو بر على غلبه نخواهى یافت!

معاویه گفت اى عمرو من ترا نخواسته‏ام که مرا بیم دهى و سپاهیان شام را بد دل و ضعیف گردانى و سپاه عراق را بشجاعت بستائى،اکنون تدبیرى بیاندیش که چگونه از این ورطه بلا نجات یابیم مگر تو حکومت مصر را نمیخواهى؟

عمرو گفت اى معاویه من از روز اول میدانستم که با جنگ نمیتوان بر على پیروز شد لذا براى چنین روزى حیله‏اى اندیشیده‏ام فورا دستور بده در نزدهر کسى که قرآن است بگیرند و آنها را بر نوک سنانها نصب کنند و بر لشگر عراق عرضه نمایند و بگویند اى مردم با ما بکتاب خدا رفتار کنید و خون مسلمانان را بنا حق مریزید چون چنین کنند میان عساکر عراق تفرقه افتد و در نتیجه اختلاف دست از مقاتلت بر میدارند (24) .

معاویه گفت اى عمرو نیکو حیله‏اى اندیشه‏اى و بلافاصله دستور داد قرآنها را جمع کرده و گروهى آنها را بر سر نیزه‏ها زدند و در پیش عساکر عراق با صداى بلند فریاد زدند:

یا معشر العرب هذا کتاب الله بیننا و بینکم.اى قبایل عرب اینهمه کشتار براى چیست این کتاب خداست میان ما و شما داورى کند!

مالک اشتر که در اثر حمله‏هاى شجاعانه بیش از سایر فرماندهان پیشروى کرده بود گفت:اى مردم فریب مخورید اینها بکتاب خدا عقیده ندارند،این مدت ما اینها را موعظه نمودیم و نصیحت کردیم و بقرآن و احادیث نبوى دعوت کردیم نتیجه نبخشید،اینها از ترس جان خود باین حیله دست زده‏اند قرآن ناطق على است.

اشعث بن قیس که در میان عساکر عراق بود فریاد زد:دیگر با این قوم نمیتوان جنگ نمود زیرا اینان ما را بحکمیت قرآن دعوت کردند!بدنبال اشعث خالد بن معمر که معاویه وعده امارت خراسان را بوى داده بود با او هم آواز شد و در اثر سخنان آنها مردم جنگ دیده و خسته عراق که گوئى دنبال بهانه میگشتند رأى و عقیده آنها را پذیرفته و گفتند که دیگر جنگ با اینان حرام است و الان باید این غائله خاتمه یابد و قرآن میان دو طرف حکومت کند!

اشعث بن قیس مردى بود متلون و یکمرتبه پس از اسلام آوردن مرتد شده بود و در زمان خلافت ابوبکر مجددا اسلام آورد و از طرف عثمان نیز بحکومت آذربایجان منصوب شده بود،موقعیکه على علیه السلام بخلافت رسید او نیز بظاهر بیعت نمود اما چون صلاحیت امارت نداشت على علیه السلام او را معزول فرمود از اینرو اشعث چندان دل خوشى از آنحضرت نداشت و شاید دنبال بهانه میگشت که بالاخره کار خودرا کرد و در آنموقع حساس میان عساکر عراق نفاق و اغتشاش انداخت و تمام زحمات و رنج آنها را که در مدت یکسال و نیم جنگ صفین متحمل شده بودند بهدر داد.

اشعث چون مالک را در صف مقدم جبهه مشغول رزم دید مردم را بضد جنگ فرا خواند و در مورد نتیجه وخیم برادر کشى و نفاق و همچنین فوائد اتفاق و اتحاد خطابه‏اى ایراد کرد و روحیه عساکر عراق را متزلزل گردانید بطوریکه گروهى از هواخواهان اشعث شمشیرها را در غلاف گذاشته و فریاد زدند که ما خواستار صلح هستیم!

ولى مالک اشتر گوشش بدین حرفها بدهکار نبود و کار خود را میکرد،میزد و میکشت و راه سرا پرده معاویه را پیش گرفته بود،اشعث که مالک را چنین دید با لحن تهدید آمیز بعلى علیه السلام گفت یا على مالک را احضار کن و بر این غائله خاتمه بده!

على علیه السلام ناچار یزید بن هانى را نزد مالک فرستاد و جریان امر را باطلاع او رسانید،مالک گفت تو بچشم خود صحنه کار زار را میبینى بعرض على علیه السلام برسان که ساعتى بمن مهلت دهد تا معاویه را در حضورش حاضر سازم.

یزید برگشت و گفت یا امیر المؤمنین لشگر دشمن در حال هزیمت است و نسیم پیروزى بر پرچم مالک وزیدن گرفته است کسى قدرت مقابله در مقابل مالک ندارد و او در حال کشتار و تعقیب آنها است و ساعتى مهلت خواسته است که معاویه را زنده و مغلول بحضورتان رساند.

اشعث چون این سخن شنید بانگ زد:یا على مالک را احضار کن تا برگردد والا ترا زنده نمیبیند !

على علیه السلام فرمود مگر ندیدید من یزید را فرستادم؟آنگاه مجددا یزید را پیش مالک فرستاد و موضوع مخالفت اشعث و همراهانش را باو خبر داد،مالک در حالیکه خشم و غضب اندامش را لرزان و مرتعش نموده بود دست از فتح و پیروزى کشید و راه خدمت على علیه السلام پیش گرفت.

مالک چون خدمت آنحضرت رسید اوضاع را دیگرگون دید و بانگ زد اى گروه عراقیان چه شد که شما یکمرتبه دست از جنگ برداشتید و بر امام خود عاصى‏شدید در صورتیکه امروز پیروزى ما حتمى بود،اشعث گفت اى مالک دست از این سخنان بردار با کسانى که قرآن در دست دارند نمیتوان جنگید!

مالک گفت اى احمق یکسال است که ما آنها را بقرآن دعوت میکنیم اجابت نمیکنند عمل امروزى آنان نیز جز فریب و نیرنگ عمرو عاص چیز دیگرى نیست و اگر مرا فرصت بدهید همین امروز آنها را ببیعت وادار میکنم.

اشعث گفت ما حاضر نیستیم که بسوى آنان تیرى انداخته گردد و یا شمشیرى کشیده شود!

مالک گفت شما بروید و ما را آزاد بگذارید تا کار آنان را یکسره کنیم،آنقوم منافق گفتند حاشا این عمل جرم غیر قابل عفو است و چنانچه شما را آزاد بگذاریم در ارتکاب این جرم با شما شرکت پیدا میکنیم!

مالک بر آشفت و گفت اصلا شما را باینکارها چه کار،شما اراذل و اوباش مردم بیوفا و سست پیمانید کشتن شما سزاوارتر از کشتن شامیان است،اشعث با بانگ بلند مالک را ناسزا گفت مالک نیز با تازیانه سر اشعث را کوفت یاران اشعث همهمه کردند و با شمشیر بمالک تاختند مالک نیز دست بقبضه شمشیر برد و میرفت شر و فتنه‏اى بر پا شود که على علیه السلام مانع گردید و در حالیکه از شدت تأسف خون در عروقش منجمد بود مالک را نوازش کرد و فرمود:اى مالک چاره کار از دست ما بیرون رفت خدا لعنت کند اینقوم را که ما را بقرآن دعوت میکنند در صورتیکه چیزى را که اراده ندارند قرآن است،آنگاه بعساکر عراق فرمود:شما کارى کردید که نیروى اسلام متزلزل شد و توانائى از دست رفت و ناتوانى و ذلت جایگزین آن گردید در موقعیکه شما برترى جسته و دشمنانتان از هلاک خود ترسیدند و قتل و کشتار،آنها را بنابودى کشانید و درد زخم را دریافتند و (از راه حیله) قرآن‏ها را بلند نموده و شما را باحکام آن فرا خواندند تا اینکه شما را از خود دور نموده و جنگ میان خود و شما را قطع کنند،در نتیجه از راه حیله و خدعه شما را بدست حوادث روزگار سپردند،و اگر شما بدانچه آنها دوست دارند مجتمع گشته و خواسته‏شان را بدانها دهید فریب خوردگانى بیش نخواهید بود،و بخدا سوگند از این پس گمان ندارم که شما در کارى‏استقامت ورزید و یا دور اندیشى شما بصواب انجامد (25) .

على (ع) با مظلومیت تمام دست از محاربه کشید و بظاهر آتش جنگ را خاموش گردانید و صحبت از صلح و حکمیت بمیان آمد زیرا جز این چاره‏اى نبود و اکثریت قشون على علیه السلام طرفدار اشعث شده بودند (26) .

اشعث بن قیس گفت یا على اکنون که هر دو طرف بحکمیت قرآن راضى هستند اگر اجازه دهید نزد معاویه روم و نظر او را درباره ترتیب این کار جویا باشم.على‏علیه السلام فرمود کار از دست من خارج شده و شما که بمیل و دلخواه خود عمل میکنید در اینصورت من در اینمورد دخالتى ندارم،اشعث نزد معاویه رفت و معاویه او را بانتخاب حکمین از دو طرف وادار کرد،اشعث مراجعت نمود و گفت شامیان را عقیده بر اینست که از هر طرف یک نفر حکم تعیین و انتخاب شود تا مدتى در این مورد مطالعه کنند و آنگاه حکمین بهرچه حکم کنند همه بر آن راضى باشند.

خود معاویه هم در اینمورد نامه‏اى بدین مضمون بحضرت امیر علیه السلام فرستاد که جنگ و خصومت در میان ما بدرازا کشید و هر یک از ما خود را بر حق دانسته و دیگرى را اطاعت نمیکنیم و جمع کثیرى از مردم کشته شدند و من از این میترسم که این بلاى عظیم پس از این نیز ادامه یابد و در موقف محشر جز من و تو کسى مسئول این حوادث نخواهد بود و عقیده من اینست که مخالفت از میان برود و خون مسلمین بیش از این ریخته نشود و راه صواب اینست که دو حکم از اصحاب ما و شما انتخاب کنیم تا بطریق قرآن میان ما داورى کنند!پس از خدا بترس و اگر اهل قرآنى بحکم قرآن راضى باش و السلام!

على علیه السلام نیز نامه معاویه را بدین مضمون پاسخ فرمود:اما بعد،بهترین چیزى که انسان خود را بدان مشغول سازد کردار نیکو است که موجب جلب محاسن و سبب دفع معایب است،و ستم و باطل دین و دنیاى شخص را تباه گرداند و زبان بد اندیش را گشاده دارد،اى معاویه از دنیا بر حذر باش و بدانکه دنیا ناپایدار است و هر چه از آن نصیب تو شود بهره‏مند نخواهى گردید و خوب میدانى که فرصت چیزى که از دست رفت دیگر آنرا نتوانى باز یافت،و از آن روز بترس که صاحب کردار نیکو محسود مردم واقع شود و آنکه زمام نفس بدست شیطان سپارد پشیمان گردد و خود را به نیرنگ و فریب دنیا آرامش میدهد،اکنون مرا بحکم قرآن دعوت میکنى و خود میدانى که تو از اهل قرآن نیستى و حکم قرآن را گردن نمى‏نهى و من دعوت ترا اجابت نمیکنم ولى حکم قرآن را مى‏پذیرم و آنکس که بحکم قرآن رضا ندهد از ورطه ضلالت بسلامت رهائى نیابد (27) .اهل عراق که از مضمون و مفاد نامه‏ها خبر یافتند شادمان شدند و اشعث مجددا نزد معاویه رفت و رضایت عراقى‏ها را درباره تعیین حکم بمعاویه گفت و او نیز عمرو عاص را از جانب خود بحکمیت انتخاب کرد،اشعث و همراهانش نیز که اهل نفاق و شقاق بودند ابوموسى اشعرى را که مردى ساده لوح و احمق بود براى اینکار انتخاب نمودند،چون این خبر بعلى علیه السلام رسید فرمود سبحان الله این قوم منافق لا اقل اختیار تعیین حکم را نیز بمن نمیدهند آنگاه فرمود حالا که کار بدین مرحله رسیده است لا اقل درباره انتخاب حکم با من موافق باشید که براى اینکار عبد الله بن عباس و یا مالک اشتر انتخاب شود زیرا ابوموسى علاوه بر اینکه با من چندان میانه خوبى ندارد اصولا مردى عوام و کودن است و با حیله گر و نیرنگ بازى مثل عمرو عاص یاراى صحبت نخواهد داشت.

اشعث و همراهانش گفتند:یا على عبد الله بن عباس پسر عموى تست و جز برضاى تو کارى نمیکند مالک نیز متهم بقتل عثمان و سوداى لشگرکشى در سر دارد و نایره این جنگ را او مشتعل کرده است و چنین مرد رزمى نمیتواند بطریق رفق و مدارا با عمرو عاص کنار بیاید ولى ابوموسى هم از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله است و هم براى اینکار مناسب است!

هر چه على علیه السلام اصرار فرمود سودى نبخشید و عساکر عراق علیرغم رأى آنحضرت بمیل و دلخواه خود ابوموسى را براى حکمیت انتخاب کردند و صلحنامه‏اى نیز در تاریخ هفدهم صفر سال 38 هجرى بامضاى على علیه السلام و معاویه و شهود طرفین که از فرماندهان سپاه عراق و شام بودند بدین مضمون نوشته شد که:

حکمین تا ماه رمضان سال 38 هجرى (در حدود ششماه) موضوع اختلاف طرفین را با آیات قرآن کریم تطبیق و بهیچوجه حق تخلف از دستور الهى را نخواهند داشت.

این دو نفر از طرف دولت‏هاى عراق و شام مصونیت سیاسى دارند.

پس از پایان مدت مقرره در صورتیکه حکم حکمین بر اساس قرآن باشد عموم مردم آنرا حجت قاطع خواهند دانست و اگر بر خلاف حکم خدا رأى دهندمردم براى آندو مصونیتى قائل نشده و تسلیم حکم آنها نخواهند بود.

اگر یکى از حکمین پیش از خاتمه مدت مقرره فوت نماید دولت متبوعه او دیگرى را بجاى وى با همان شرایط قبلى تعیین و انتخاب خواهد نمود.

اگر حکمین در اینمدت نتوانند با هم کنار بیایند مجددا میان عراق و شام جنگ خواهد شد .

البته شرایطى که در مورد این حکمیت قید شده بود بظاهر عادلانه بود اما مردم از یک مطلب غفلت داشتند و آن عدم صلاحیت ابوموسى در این امر بود که بارها على علیه السلام و مالک و ابن عباس و سایرین بدان اعتراض داشتند و از اول معلوم بود که عمرو عاص ابوموسى را تحت تأثیر سخنان و حیله‏هاى خود قرار خواهد داد و نتیجه این حکمیت را بنفع معاویه تمام خواهد نمود.

پس از عقد صلحنامه معاویه بشام رفت على علیه السلام نیز بکشته شدگان سپاه خود نماز خواند و پس از بخاک سپردن آنها در حالیکه اندوهناک و متأسف بود در اواخر صفر سال 38 بکوفه مراجعت فرمود.

این جنگ از خونین‏ترین جنگهاى داخلى عرب بود و عده مقتولین را تا 95 هزار نفر نوشته‏اند و بنا بروایت صاحب ناسخ التواریخ عده کشته شدگان یکصد و ده هزار نفر بودند که نود هزار نفر از لشگر شامیان مقتول و بیست هزار نفر نیز از عساکر عراق بدرجه شهادت نائل شده بودند .

پى‏نوشتها:

(1) سوره توبه آیه .12

(2) النصایح الکافیه.

(3) وحشى بعدا اسلام آورد و رسول اکرم (ص) نیز او را بخشید.

(4) معاویه کیست؟ص 45ـ .46

(5) شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 111 بنقل الغدیر جلد 10 ص .170

(6) النصایح الکافیه تألیف محمد بن عقیل.

(7) نهج البلاغه از نامه .10

(8) تاریخ طبرى جلد 11 ص .357

(9) معاویه کیست؟ص 16ـالغدیر جلد .10

(10) کتاب معاویه کیست؟ص .76

(11) الغدیر جلد 10 ص .219

(12) محلى بوده در کنار کوفه بطرف شام و بمنزله سربازخانه‏هاى امروزى که سپاهیان را در آنجا گرد آورده و سازمان رزمى میدادند.

(13) نهج البلاغه.

(14) ارشاد مفید جلد 1 باب سیم فصل .31

(15) ناسخ التواریخـامیر المؤمنین کتاب صفین ص .401

(16) اى سرداران کوفه که اهل فتنه‏ها هستید اى کشندگان عثمان آنمرد امین.

این کار شما براى حزن و اندوه بس است شما را میزنم و على را (در میان شما) نمى‏بینم .

(17) منم آن امام قرشى امین که بزرگان یمن و ساکنان نجد و عدن بامامت من خشنودند (بدانکه) من پدر حسین و حسن هستم.

(18) سوره احزاب آیه .16

(19) سوره صف آیه .4

(20) نهج البلاغه کلام .83

(21) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.

(22) نهج البلاغه کلام .65

(23) کشف الغمه ص .73

(24) ناسخ التواریخـکتاب صفین ص .419

(25) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل .35

(26) ممکن است بنظر بعضى چنین برسد که على (ع) با آن نیروى باز و شجاعتى که داشت براى از بین بردن معاویه که بکلى شکست خورده و مستأصل شده بود چرا بکمک چند تن از یاران با وفایش مانند مالک اشتر و قیس بع سعد و دیگران منافقین را که اشعث و هماهانش بودند مانند شامیان از دم تیغ نگذرانید تا مانعى در سر راه پیشروى خود نداشته باشد؟

پاسخ این اشکال اینست که این عمل علاوه بر اینکه بمصلحت دین نبود از نظر علم الاجتماع نیز صحیح بنظر نمیامد زیرا لشگریانش بر او شوریده و در واقع او را بسمت یک امام مفترض الطاعه قبول نداشتند و الا با او مخالفت نمیکردند در اینصورت مقام او که امارت مسلمین بود متزلزل و بلکه مقام و سمتى نداشت همچنانکه خود آنحضرت در آنموقع فرمود:انى کنت امس امیر المؤمنین فاصبحت الیوم مأمورا و کنت ناهیا فاصبحت منهیا. (من دیروز امیر مؤمنان بودم امروز مأمور شما شدم و دیروز شما را نهى میکردم و باز میداشتم و حالا شما را نهى میکنید) و خود مقام فى نفسه داراى ارزش و اعتبارى است که سایر عوامل را تحت الشعاع خود قرار میدهد،جنگ او با معاویه بخاطر اغراض شخصى و منافع فردى نبود او بسمت امارت مؤمنین و خلیفه مسلمین بجنگ معاویه که یاغى و طاغى بود آمده بود حال اگر در چنین موقعیکه لشگریانش شورش کرده بود بجنگ معاویه که یاغى و طاغى بود آمده بود حال اگر در چنین موقعیکه لشگریانش شورش کرده بود بجنگ معاویه مى‏پرداخت و معاویه از او مى‏پرسید بچه علتى با من میجنگى آنحضرت حجتى نداشت زیرا اگر میگفت من امیر مؤمنان هستم معاویه میگفت کو مؤمنینى که تو امیر آنها باشى؟تو مقام و سمتى ندارى و مؤمنین ترا بامارت قبول ندارند و در رفع اختلاف با ما همصدا میباشند و مانند ما حکمیت قرآن را خواستارند!بدینجهت بود که آنحضرت از روى ناچارى آتش جنگ را خاموش ساخت و بحکمیت تن داد،عمرو عاص نیز بدین نکات پى برده بود که چنین نفاق را در میان عساکر عراق بوجود آورد و بقول خودش آخرت را خراب کرد و دنیاى معاویه را آباد نمود!!

(27) ناسخ التواریخ کتاب صفین ص 427ـ .428

معاویه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد