پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

آشنایی بیشترباشهیدحسین خردمندی


حسین خردمندی (شهادت: 4/3/61)

    سردار شهید محمد حسین خردمندی در خانواده ای مذهبی در اسفراین دیده به جهان گشود . هوش و استعداد بی نظیر ، حسن اخلاق و برخورد مودبانه وی همواره مورد توجه دوستان و آشنایان بود و از این رو محبوبیت زیادی کسب کرده بود. در اوایل انقلاب وی برای انجام فعالیت های بیشتر شهر خویش را به مقصد تهران ترک کرد و فعالانه در اکثر راهپیمایی ها و تظاهرات مردمی شرکت می کرد تا حدی که در انتظامات شهر تهران نقش بسزایی را ایفا می کرد. با پیروزی انقلاب بلافاصله به اسفراین برگشت و وارد سپاه پاسداران گردید و در واحد اطلاعات و عملیات سپاه فعالیت خود را شروع کرد. شهید خردمندی که حفظ دستاوردهای انقلاب را از اهم مسائل می دانست در جهت افشای چهره نفاق و گروه های ضدانقلاب نقش موثری داشت تا حدی که چندین بار از طرف منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت. با شروع جنگ تحمیلی و حضور رادمردان و جان بر کفان در صحنه های پیکار ،وی نیز خود را به میادین نبرد رسانید و در مناطق بستان و تنگه چزابه حماسه ها آفرید.  این شهید والامقام در بخشی از نامه اش به خانواده چنین می نویسد :« اینجا واقعا همه قواعد نظامی و کلاسیک به هم خورده است . بچه ها در میان باران خمپاره و رگبار و مسلسل و غرش تانک و آتش توپخانه مزدوران، صف اندر صف، سنگر به سنگر و قدم به قدم به کمین نشسته اند و به پیش می تازند و عجیب است که شهادت مرز آتش و خاک و دشمن و دوست نمی شناسد... و من عهد کرده ام که تا پایان جنگ آن طرف ها نیایم و راهی که انتخاب کرده ام ، شهادت ، رهایی و آزادگی می باشد. مصداق واقعی کلام امام در مورد پاسداران و در این صحرای وسیع تماما محرومان و زجر کشیدگان و یاران صدیق امام و نسل جوان و پیران زنده دل می باشند که به خونخواهی حسین(ع) به پا خواسته اند و می خواهند مکتبی نو و نسلی نو بسازند.»وی که با تمام توان در میادین نبرد حماسه آفرید لحظه ای از عشق به شهادت و آزادگی غافل نماند و سرانجام با قلبی سرشار از ایمان و عشق و ایثارو شجاعت بر اثر تله انفجاری در یک سنگر عراقی در چهارم خردادماه 1361 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به ملاء اعلی پرواز کرد و درس چگونگی زیستن و رفتن را به ما آموخت.

فروشگاه گنج یابی، آموزش دفینه و زیر خاکی... کلیک کنید

 

قسمتی از وصیت نامه سردار شهید حسین خردمندی:

بسمه تعالی

  «... هم اکنون تصمیم داریم که به خط مقدم جبهه برویم، آنچه واقعا به زبان و قلم نمی آید این است که با تمام وجودم کربلا را با صحرای آن می بینم، الان قرار است که برویم منطقه ای را آزاد کنیم. پس از سلام به تمام برادران پاسدار و مقلدان امام چند تذکر داشتم که هم اکنون بیان می کنم:

ده هزار تومان در بانک دارم که در صورت شهادت به یک بسیجی «غیرقوم و خویش» بدهید که با آن ازدواج نمایند.

سلام مرا به توابین از گروهک های ناقص درک پناه برده به کفر و فریب خورده تمدن و وحشی های فهمیده قرن بیستم که خالصانه بر پر و بال امام به هنگام پروازش نگاه می کنند و حیرت می کنند، برسانید.

من هم اکنون قامت زیبای امام خمینی را می بینم که در این صحرای سبز و لاله گون و سپاه کفر شکن ایران، در خیل عشق بازان و عریان تنان، تنها در بارگاه معبود قدم می زند... کربلای حسین(ع) اینجاست، لبیک یا حسین(ع)، جماران در اینجاست، لبیک یا امام.

 یک آرزو داشتم و آن ازدواج مقدس بود که چهار عامل بزرگ سد راهم شد و نتوانستم به این امر حیاتی و تکلیف الهی عمل نمایم. "انقلاب"،"پاسداری از انقلاب"،"جنگ" و "پاسداری از جنگ" و در آخر هم «آرزوی ایده آل یابی» حال که یادم می آید با این سر و صداها و داد و فریادها بر سر مسئله "ازدواج" خیلی خموش و ساکت بوده ام و حال کار ندارم به این حرف ها، اینجا جبهه است. اگر می دانستم که جبهه این قدر انسان را به سرچشمه زلال و طینت های پاک می رساند، شغل و پاسداری و بازجویی و مال و منال و مقام و شهرت و حرف و رفیق همه و همه را به دور می ریختم و به اینجا می شتافتم، اما باز هم با این همه زرنگی دیر متوجه شدم. خدا اینجاست، مهدی(عج) اینجاست، مقام و عشق و عقل و ایمان و مکتب و شهادت اینجاست، پشت میزی ها به درد دکور و جلوی آیینه و پشت میز ارباب می خورند... چاپلوسی ها و بله قربان گفتن ها و چاکریم و چاکرتیم "امر بفرماید"، مخلصتیم و بادمجان دذور قاب چین های بزرگ و کوچک، شهر را به گند کشانده اند و بوی تعفن می دهند و اینجا تبلور اراده های محروم از شهر و درمانده از خانه و زجر کشیده های عصر خویش و بی شاغلان و بی مقامان و طبقات نه اشرافی است... . اینجا صف اندر صف، موج اندر موج، گردان به گردان صحرای سوزناک و تفتیده خاک است که انسان های مصمم به طول آن یورش برده اند و بر عمق فرو رفته اند و سر به سجده نهاده اند و در سطح اینت وسعت میدان کارزار به پا خواسته و صف کشیده اند آماده حمله و در انتظار دستور... یک انسان، چه می گویم یک آدمک قرتی ترگل ورگل از طبقه حاکمان اداری دیده نمی شود. همه دست ها تاول کرده، قلب ها تپنده و صورت ها چروکیده و لباس ها ضخیم و غیرت ها عظیم، که این مقیاس پوست و هیکل و نژاد و شغل و شهرت و قوم و قبیله نیست. معیار حق است میزان برخواستن و ایستادن در مقابل خصم است. زبونان شهری می دانند که با آمریکا هم پیمانند. هر کس در این کاروان حق نباشد یا نظاره گر است که پوچ است و یا در جبهه خصم که باطل و پوک است. و آنچجه پاکی و صفاست، بودن و حضور در این کاروان رونده و پوینده و جوینده و غرنده، مصمم و با اراده با یک دنیا امید و آرزو در پی ساختن "مدینه فاضله" به پیش می روند... سلام مرا به پدر و مادر، دوستان، بچه های سپاه و بسیج برسانید، دیگر عرضی ندارم. اذا جاء نصرالله و الفتح . حسین خردمندی.

(جلال دوست، 1392، صص 69 به بعد.)

حسین خردمندی سردار شهید خراسان شمالی مشاهیر مفاخر بزرگان بجنورد اسفراین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد