پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

سردار شهید ﻣﺤﻤﺪ ﻓﺮوﻣﻨﺪى، دوﻣﻴﻦﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻠﻰ

محمد فرومندی (ت 1336ش م 1365ش)

 

 

سردار شهید ﻣﺤﻤﺪ ﻓﺮوﻣﻨﺪى، دوﻣﻴﻦﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻠﻰ، در ﺧﺮداد ﻣﺎه ﺳﺎل 1336 در ﻣﺤﻠﻪ ﻗﻠﻌـﻪﻛـﺮﻳﻢ اﺳـﻔﺮاﻳﻦ ﻣﺘﻮﻟـﺪ ﺷﺪ. پدرش ﻣﺮدى زﺣﻤﺘﻜﺶ و ﻛﺸﺎورز ﺑﻮد ﻛﻪ ﻧﺼﻒ ﻋﻤﺮش را ﺑﻪ داﻣﺪارى و ﮔﻠﻪدارى و اواخر عمرش را ﺑﻪ ﻛﺎرﮔﺮى در ﻛﺎرﺧﺎﻧﻪ ﭘﻨﺒﻪﭘﺎکﻛﻨﻰ(ﺣﺎﺟﻰ ﺳﺮاﻧﺪار) ﮔﺬراﻧﺪه ﺑﻮد. وى ﺑﻪ ﻧﻤـﺎز اﻫﻤﻴ‪ـﺖ زﻳـﺎدى ﻣـﻰداد. ﻣﺤﻤﺪ در ده ﺳﺎﻟﮕﻰ پدرش را از دﺳﺖ داد و از آن ﭘﺲ ﻣﺎدر ﭘﻴﺮش ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺧﺎﻧﻮاده ﺷـﺪ. ﻣﺤﻤ‪ـﺪ در اﻳ‪ﺎم ﻣﺪرﺳﻪ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و در اﻳﺎم ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻛﺎرﮔﺮى ﻣﻰﻛﺮد ﺗـﺎ ﻛﻤـﻚ ﺧـﺮج ﺧـﺎﻧﻮاده ﺑﺎﺷـﺪ. ﮔـﺎﻫﻰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻣﻰﭼﺮاﻧﺪ و ﮔﺎﻫﻰﻣﺰارع ﻣﺮدم را آﺑﻴﺎرى ﻣﻰﻛﺮد. اﻣ‪ﺎ درس ﺧﻮاﻧـﺪن را ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﻳـﻚ ﻫـﺪف اﺻﻠﻰ در ﻧﻈﺮ داﺷﺖ. دوره اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در ﻣﺪرﺳﻪ اﺑﻮاﻟﻌﺒﺎس اﺳﻔﺮاﻳﻦ ﺑﻪ اﺗﻤﺎم رﺳﺎﻧﻴﺪ. ﻣﺎدرش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺸﺘﻜﺎر ﺧﻮﺑﻰ داﺷﺖ. ﺗﻜﺎﻟﻴﻔﺶ را اﻧﺠﺎم ﻣﻰداد و ﻧﻴﺎزى ﺑـﻪ اﺟﺒـﺎر ﻧﺪاﺷـﺖ. ﻛﻤﺘـﺮ ﺑﺎزى ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻴﺸﺘﺮ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮاﻧـﺪن ﻛﺘـﺎب ﻋﻼﻗـﻪ داﺷـﺖ. در ﻛﺎرﻫـﺎى ﻣﻨـﺰل ﻛﻤـک ﻣﻰﻛﺮد. وﻗﺘﻰ ﻧﺎن ﻣﻰﭘﺨﺘﻢ، ﻫﻴﺰم ﺟﻤﻊ ﻣﻰﻛﺮد و ﺗﻨﻮر را داغ ﻣﻰﻛﺮد.

‫    سردار شهید محمد فرومندی دوره ﻣﺘﻮﺳ‪ﻄﻪ را در دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن اﺑﻮﺳﻌﻴﺪ اﺳﻔﺮاﻳﻦ ﺑﺎ اﺧﺬ دﻳﭙﻠﻢ در ﺧـﺮداد ﻣـﺎه ﺳـﺎل 1355 ﺑـﻪ ﭘﺎﻳـﺎن رﺳﺎﻧﺪ. ﺳﭙﺲ ﮔﺮاﻳﺸﻬﺎى ﺿﺪ‪ رژﻳﻢ سلطنتی در وی ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪ. ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻬﺎى ﻣﺨﻔﻰ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ و ﺳﺎﻳﺮ ﺷﻬﺮﺳـﺘﺎﻧﻬﺎ داﺷﺖ. ﻛﺘﺎﺑﻬﺎى ﻣﻤﻨﻮع را ﻫﻢ ﺧﻮدش ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد و ﻫﻢ ﺑﻴﻦ ﺟﻮاﻧﺎن ﺗﻮزﻳﻊ ﻣﻰﻛﺮد. در ﺑﻴﺴﺖ و ﭼﻬﺎرم ﺑﻬﻤﻦﻣﺎه ﺳﺎل 1355 ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎزى رﻓﺖ. ﺳﻪ ﻣـﺎه او‪ل ﺧـﺪﻣﺖ را در ﭘﺎدﮔـﺎنﻟﺸﻜﺮک ﺗﻬﺮان و ﺳﻪ ﻣﺎه دو‪م را در ﭘﺎدﮔﺎن ﻣﺰداوﻧﺪ ﻣﺸﻬﺪ ﮔﺬراﻧﺪ و آﻣﻮزﺷﻬﺎى ﮔﺮوﻫﺒﺎﻧﻰ دﻳﺪ و ﺑﻌﺪ از ﺷﺶ ﻣﺎه ﺑﻪ درﺟﻪ ﮔﺮوﻫﺒﺎن ﺳﻮ‪ﻣﻰ وﻇﻴﻔﻪ ﻧﺎﻳﻞ ﺷﺪ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﭘﺎدﮔﺎن آﻣﻮزﺷـﻰ ﭼﻬـﻞ دﺧﺘـﺮ - ﻣﺮﻛـﺰ آﻣﻮزش 04 - اﻋﺰام ﺷﺪ. از ﺟﻮ ﺣﺎﻛﻢﺑﺮ ارﺗﺶ رﻧﺞ ﻣﻰﺑﺮد و در اﻧﺘﻈﺎر ﭘﺎﻳﺎن ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻮد. اﻋﻼمیه های اﻣﺎم خمینی (ره) را از اﺳﻔﺮاﻳﻦ ﻣﻰﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻪ ﭘﺎدﮔﺎن ﻣﻰﺑﺮد و ﺷﺒﺎﻧﻪ در آﻧﺠﺎ ﺑـﺎ ﻛﻤـﻚ ﺳـﺮﺑﺎزان ﺗﻜﺜﻴـﺮ و ﻧﻴـﺰ ﭘﺨﺶ ﻣﻰﻛﺮد. ﭘﺲ از ﭘﻴﺎم اﻣﺎم(ره) - ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ ﻓﺮار از ﭘﺎدﮔﺎﻧﻬﺎ و ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻪ ﺻﻔﻮف ﻣﺮدم - ﺑﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﻣـﺎه از ﺧﺪﻣﺘﺶ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد از ﭘﺎدﮔﺎن ﻓﺮار ﻛﺮد و ﺑﺎ درﻳﺎﻓﺖ ﻣﺮﺧﺼ‪ﻰ ﭼﻬﻞ و ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑـﻪ اﺳـﻔﺮاﻳﻦ رﻓـﺖ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ آﻣﺪ و در ﺗﻈﺎﻫﺮات و ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎى اﻧﻘﻼﺑﻰ ﻣﺸﻬﺪ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد.

    سردار فرومندی ﭘﺲ از ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب و ﺑﺎ ﭘﻴﺎم اﻣﺎم(ره) ﺑﻪ ﭘﺎدﮔﺎن ﺑﺮﮔﺸﺖ و ﻛـﺎرت ﭘﺎﻳـﺎن ﺧـﺪﻣﺖ درﻳﺎﻓـﺖ ﻛـﺮد. ﺳـﭙﺲ ﺑـﻪ اﺳـﻔﺮاﻳﻦ رﻓـﺖ و ﮔﺮوهﻫﺎى ﻣﺮدم را ﺑﺎ ورزش و ﺗﻤﺮﻳﻨﻬﺎى ﻧﻈـﺎﻣﻰ در داﺧـﻞ ﺷـﻬﺮ ﺳـﺎزﻣﺎن داد. ﺷـﺒﻬﺎ در ژاﻧـﺪارﻣﺮى و ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﭘﺎﺳﺒﺨﺶﻧﮕﻬﺒﺎﻧﻰ ﻣﻰداد و روزﻫﺎ در ﻛﻤﻴﺘﻪ اﻧﻘﻼب ﻋﻠﻴـﻪ ﺿـﺪ‪ ‪انقلابیون  فعالیت ﻣﻰﻛﺮد. در ﺳﺎل 1358شمسی ﺑﺎ ﺗﺸﻜﻴﻞﺳﭙﺎه پاسداران ﺳﺒﺰوار ﻋﻀﻮ ﺳﭙﺎه ﺷﺪ. و در اوﻟﻴﻦ ﻣﺄﻣﻮرﻳ‪ ‪ﺘﺶ ﻋﺎزم ﻛﺮدﺳـﺘﺎن ﺷـﺪ. ﭘﺲ از ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﻣﺠﺪد در ﺳﭙﺎه پاسداران ﺳﺒﺰوار ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ و در دوره ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت - ﻛﻪ از ﻃﺮف ﻣﺮﻛﺰ آﻣﻮزش ﺳﭙﺎه ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪه ﺑﻮد - ﺷﺮﻛﺖ ﻛـﺮد. ﻣـﺪ‪ت ﭼﻬـﺎر ﻣـﺎه در ﺳـﻌﺪآﺑﺎد ﺗﻬـﺮان آﻣﻮزﺷـﻬﺎى ﺗﺨﺼ‪ ‪ﺼﻰ را ﮔﺬراﻧﺪ و ﭘﺲ از ﭘﺎﻳﺎن دوره ﺑﻪ ﺳﺒﺰوار ﺑﺎزﮔﺸﺖ و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴﺌﻮل ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺳﭙﺎه ﺳﺒﺰوار و ﻣﺴﺌﻮل ﺑﺴﻴﺢ ﺳﺒﺰوار و آﻣﻮزش ﺳﭙﺎه ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. ﻣﺮدم را ﺑﻪ ﺻﻮرت ﮔﺮوهﻫﺎى ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺟﻤﻌﻪﻫﺎ ‫ﺑﻪ ﺑﻴﺮون ﺷﻬﺮ ﻣﻰﺑﺮد و آﻣﻮزﺷﻬﺎى ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻣﻰداد.

    شهید فرومندی اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺘﺶ را ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗـﻼوت ﻗـﺮآن ﻣـﻰﮔﺬراﻧـﺪ و ﻧﻤـﺎز ﺷـﺒﺶ ﺗـﺮک ﻧﻤﻰﺷﺪ. ﺑﺴﻴﺎر ﺻﺎﺑﺮ ﺑﻮد و ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ ﺣﺮﺑﻪ ﺻﺒﺮ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﻣﺸﻜﻼت ﻣﻰرﻓﺖ. رﻓﺘﺎرش رو ﺑﻪ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﺑﻮد و ﻣﻰﮔﻔﺖ: اﻧﻘﻼب ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻜﺎﻣﻞ دارد و در راﺳﺘﺎى اﻳﻦ ﺗﻜﺎﻣﻞ، ﻧﻴﺮوﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳـﺪ اﻳـﻦ راه را ﺑﭙﻴﻤﺎﻳﻨـﺪ. در ﺑﺎﻻ ﺑﺮدن ﺳﻄﺢ ﻋﻠﻤﻰ، ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﺧﻮد و اﻃﺮاﻓﻴﺎﻧﺶ ﺗﻼش ﻣﻰﻛﺮد. در ﺷﺒﺎﻧﻪ روز ﻫﻔﺪه ﺳﺎﻋﺖ ﻛﺎر ﻣﻔﻴـﺪ داﺷﺖ و ﺑﻴﺸﺘﺮ اوﻗﺎت ﺧﻮاب و اﺳﺘﺮاﺣﺘﺶ داﺧﻞ ﻣﺎﺷﻴﻦ و در ﺣﺎل ﺣﺮﻛـﺖ ﺑـﻮد. در ﻧﻤﺎزﻫـﺎى ﺟﻤﻌـﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺳﺨﻨﺮان ﻗﺒﻞ از ﺧﻄﺒﻪﻫﺎ ﺑﻮد. دﻋﺎى ﻛﻤﻴﻞ ﺑﻪ اﺑﺘﻜـﺎر او و دوﺳـﺘﺶ - ﺷـﻬﻴﺪ ﺻﺎﺑﺮﻳﺎن - در ﺳﺒﺰوار ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪ. در ﻣﺎه ﻣﺒﺎرک رﻣﻀﺎن ﺳﺎل 1359 ﻧﻮزده ﺷﺐ از ﻣﺎه ﻣﺒﺎرک رﻣﻀﺎن را از اﻓﻄﺎر ﺗﺎ ﺳﺤﺮ اﺻﻼً ﻧﺨﻮاﺑﻴﺪ. ﻫﻢ ﺷﺐ ﻛﺎر ﻣﻰﻛﺮد و ﻫﻢ روز. شهید ﻣﺤﻤﺪ فرومندی، ﻣﺎﻧﻌﻰ ﺑﺮاى ﺑﻪﻫﺪف رﺳﻴﺪن ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﺑﻮد و از آﻧﻬﺎ ﺗﻨﻔّﺮ داﺷـﺖ و ﺑـﺎ ﺷـﺪ‪ت ﺑـﺎ آﻧﻬـﺎ ﺑﺮﺧـﻮرد ﻣﻰﻛﺮد. به خاطر همین روحیه انقلابی و دفاع از ارزش های اسلامیش بود که ﺟﺰو ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺗﺮور ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ در ﺳﺒﺰوار ﺑﻮد. ﻳﻜﻰ - دوﺑﺎر ﻫﻢﺣﻤﻼﺗﻰ ﺑﻪ او ﺷﺪ، وﻟﻰ اﻳﻦ ﮔﻮﻧـﻪ ﻣـﺴﺎﺋﻞ ﻛﻮﭼـﻚﺗـﺮﻳﻦ ﻧﮕﺮاﻧـﻰ ﺑـﺮاﻳﺶ اﻳﺠـﺎد ﻧﻤﻰﻛﺮد. ﻣﺜﻼً ﻳﻚ ﺑﺎر ﻧﺎرﻧﺠﻜﻰ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﭘﺮﺗﺎب ﺷﺪ، وﻟﻰ ﻋﻤﻞ ﻧﻜـﺮد. وﻗﺘـﻰ ﻛـﺎدر ﺳـﭙﺎه ﭘﺎﺳـﺪاران ﻛﺎﺷﻤﺮ و اﺳﻔﺮاﻳﻦ را در ﻛﻮهﻫﺎى ﺳﻨﮓ ﺳﻔﻴﺪ آﻣﻮزش ﻣﻰداد، ﺑﻤﺐ دﺳﺖﺳﺎزى در دﺳﺘﺶ ﻣﻨﻔﺠﺮ شد ﻛـﻪ ﻣﻨﺠﺮﺑﻪ ﻗﻄﻊ اﻧﮕﺸﺖ ﺳﺒﺎﺑﻪ دﺳﺖ راﺳﺖ او ﺷﺪ و دﺳﺖ راﺳﺘﺶ ﻗﻮ‪ت و ﻗﺪرﺗﺶ ﻛﻢ ﺷﺪ. ده ﭘﺎﻧﺰده روز

‫در ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮى ﺑﻮد و دوﺑﺎره ﺑﺎ ﻫﻤﺎن ﺟﺮاﺣﺎت ﺑﻪ ﺳﺮﻛﺎرش ﺑﺎزﮔـﺸﺖ.

   سردار فرومندی او‪ﻟـﻴﻦ ﺑـﺎر ﺑـﺎ ﮔﺮوﻫـﻰ از رزمندگان ﭘﺎﺳﺪار ﺑﻪ اﺗّﻔﺎق ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﺳﭙﺎه ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﻮب ﻋﺎزم ﺷﺪ. آن ﻣﻮﻗـﻊ دﺷـﻤﻦ در 15 ﻛﻴﻠـﻮﻣﺘﺮى اﻫﻮاز مستقر بود. و ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﻬﺎى آﺑﺎدان، ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ، اﻳﻼم، ﺳﻮﻣﺎر، ﻧﻔـﺖﺷـﻬﺮ، ﺧـﺴﺮوى، ﻗـﺼﺮﺷﻴﺮﻳﻦ و ﺳﺮﭘﻞذﻫﺎب را ﻣﺤﺎﺻﺮه ﻛﺮده ﺑﻮد. در اﻳﻦ ﻣﺪ‪ت ﺑﻪ ﻋﻠّﺖﺟﺮاﺣﺖ دﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴﺌﻮل اﻃّﻼﻋﺎت ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻣﺤﻮرﻫﺎى اﺳـﺘﻘﺮار ﻧﻴﺮوﻫـﺎى ﺧﺮاﺳﺎن ﻛﺎر ﻣﻰﻛﺮد ﻛﻪ اﻃّﻼﻋﺎت و ﻓﻌ‪ ‪ﺎﻟﻴﺖ دﺷﻤﻦ را ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮل اﻃّﻼﻋـﺎت ﮔُﻠـﻒ(ﻣﺮﻛـﺰ اﻃّﻼﻋـﺎت ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﺟﻨﻮب) - ﺷﻬﻴﺪﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮى - ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻰﻛﺮد. ﺑﻌﺪ از دو ﻣﺎه ﺑﻪ ﺳﺒﺰوار ﺑﺎزﮔﺸﺖ. در ﻫﻤﻴﻦ زﻣﺎن ﻣﻘﺪ‪ﻣﺎت ازدواﺟﺶ ﻓﺮاﻫﻢ ﺷﺪ و ﻃﻰ ﻣﺮاﺳﻤﻰ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎده ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺷـﺮاﻓﺖ درودىﻧﻴـﺎ ازدواج ﻛﺮد. درﺑﺎره ازدواﺟﺶ ﻣﻰﻧﻮﻳﺴﺪ: در ﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪ، زﻳﺒـﺎﺗﺮﻳﻦ، ﺑـﺎ ﺻـﻔﺎﺗﺮﻳﻦ و ﻣﻬـﻢﺗـﺮﻳﻦ ﭘﺪﻳـﺪه زﻧﺪﮔﻰام، ﻣﺴﺌﻠﻪ ازدواﺟﻢﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺧﺪا و ﺧﻮاﺳﺖ او در ﻧﻴﻤﻪ او‪ل ﺳﺎل 1360 ﺗﺤﻘّﻖ ﭘﻴﺪا ﻛـﺮد. در ﺳﻨﮕﺮ ﻣﺒﺎرزه از ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ درآﻣﺪم و ﻳﻚ ﻫﻤﺴﻨﮕﺮ رﺷﻴﺪ، ﺷﺠﺎع و ﺻﺒﻮر - ﻛﻪ ﻗﺒﻞ از اﻳﻦﻛﻪ ﺑـﻪ ﺧـﻮد ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﺪ ﺑﻪ ﺧﺪا و ﻗﺒﻞ از اﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﺪ ﺑـﻪ وﻇﻴﻔـﻪ اﻟﻬـﻰاش ﻣـﻰاﻧﺪﻳـﺸﻴﺪ - ﻧـﺼﻴﺒﻢ ﺷـﺪ.

‫     سردار فرومندی در ﺳﺎل 1361 در ﻣﺮﺣﻠﻪ دو‪ ‪م ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﻴﻞ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺳﻮﻣﺎر اﻋﺰام ﺷﺪ. در اﺑﺘﺪا ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﻋﻀﻮ واﺣﺪ ﻃﺮح و ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻟﺸﻜﺮ ﻇﻔﺮ ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣـﺸﻐﻮل ﺷـﺪ. ﭘـﺲ از آن ﺑـﺮاى اﺟـﺮاى عملیات واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪ‪ ‪ﻣﺎﺗﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻓﻜّﻪ اﻋﺰام ﺷﺪ. و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴﺌﻮل ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﺑﻪ ﺧـﺪﻣﺖ 

‫ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﺑﻴﺴﺖ روز ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت، ﺑﺮاى ﻓﺮﻳﺐ دادن دﺷـﻤﻦ، ﻣـﺸﻐﻮل زدن ﻳـﻚ ﺧـﺎﻛﺮﻳﺰ اﻧﺤﺮاﻓﻰ در ﺟﻨﺎح راﺳﺖﻣﻨﻄﻘﻪ ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﺷﺪﻧﺪ. در ﺣﺎﻟﻰ ﻛـﻪ ﺳـﻪ ﻛﻴﻠـﻮﻣﺘﺮى دﺷـﻤﻦ ﺑﻮدﻧـﺪ و ﺑـﺎران ﺧﻤﭙﺎره ﺑﺮ ﺳﺮﺷﺎن ﻣﻰﺑﺎرﻳﺪ. شهید فرومندی، ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺮرﺳﻰ دﺳـﺘﮕﺎهﻫـﺎ ﺑـﻮد ﻛـﻪ ﺧﻤﭙـﺎرهاى در ﻧﺰدﻳﻜـﻰ اش

‫ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ و ﺗﺮﻛﺶ آن ﺑﻪ ران راﺳﺘﺶ اﺻﺎﺑﺖ ﻛﺮد. وی را اﺑﺘـﺪا ﺑـﻪ اورژاﻧـﺲ و ﺳـﭙﺲ ﺑـﻪ ﺑﻴﻤﺎرﺳـﺘﺎن

‫ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از ﺟ‪ﺮاﺣﻰ و دو روز اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ از ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎﻧﻬﺎى ﻣﺸﻬﺪ ﺑـﺮاى ﺑـﺴﺘﺮىﺷـﺪن

ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ. ﺑﻌﺪ از ﻣﺪ‪ﺗﻰ اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ. 

‫    شهید فرومندی در ﻋﻤﻠﻴ‪ ‪ﺎت واﻟﻔﺠﺮ 1 - ﻛﻪ در ﺷﻤﺎل ﻓﻜّﻪ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ - ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﻌﺎوﻧﺖ ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧـﺼﺮ ﻣﺸﻐﻮل ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺪ. در ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت واﻟﻔﺠﺮ 2 و 3 - ﻛﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎن در ﭘﻴﺮاﻧﺸﻬﺮ و ﻣﻬﺮان ﺑﻪ اﻧﺠﺎم رﺳﻴﺪ - ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴﺌﻮل واﺣﺪ ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴ‪ ‪ﺎت ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع) ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد. در ﻋﻤﻠﻴﺎت واﻟﻔﺠﺮ 2 - ﻫﻨﮕـﺎﻣﻰ

‫ﻛﻪ در ﭘﺎﻧﺼﺪ ﻣﺘﺮى دﺷﻤﻦﻣﺸﻐﻮل زدن ﺧﺎﻛﺮﻳﺰ ﺑﻮد - ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره ﺑﻪ ﻛﺘﻒ راﺳﺘﺶ ﺑﺮﺧـﻮرد ﻛـﺮد،

اﻣ‪ﺎ ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻦﻗﺪرت زﻳﺎد ﻓﻘﻂ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺪﻧﺶ را ﺳﻮزاﻧﺪ.

 سردار ﻣﺤﻤ‪ﺪ فرومندی ﺳﺨﺖ ﻣﺸﺘﺎق ﺷﻬﺎدت ﺑﻮد و ﻫﻤﻮاره ﻣﻰﮔﻔﺖ: دﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﻮم.  ﺷﻬﻴﺪ ﺣﺎﻻت ﻋﺮﻓـﺎﻧﻰ ﺧﺎﺻ‪ـﻰ داﺷـﺖ. در ﺣـﺎل ﻋﺒﺎدت ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ و ﻫﻴﭻ ﭼﻴـﺰ ﺗﻮﺟ‪ـﻪ ﻧﺪاﺷـﺖ. ﺑـﺴﻴﺎر ﻣﺘـﻴﻦ و ﺑﺎوﻗـﺎر ﺑـﻮد و در ﻣـﺴﺎﺋﻞ ﺑﻼﻓﺎﺻـﻠﻪ ﻋﻜﺲاﻟﻌﻤﻞ ﻧﺸﺎن ﻧﻤﻰداد، ﺑﻠﻜﻪ اﺑﺘﺪا ﻣﺴﺎﺋﻞ را رﻳﺸﻪﻳﺎﺑﻰ ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻌﺪ ﻣﻮﺿﻊﮔﻴﺮى ﻣﻰﻛﺮد. ﻓﺮدى ﻣﺘﻌﻬ‪ﺪ، ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻪ دﻳﻦ و دﻳﺎﻧﺖ و ﺟﻨﮓ ﺑﻮد. ﺳﺨﻨﺮاﻧﻴﻬﺎى ﺑﻠﻴﻎ و ﺷﻴﻮاى او اﻓﺮاد ﺑﺴﻴﺎرى را ﻣﺘﺤﻮ‪ل ﻛﺮد. ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎى ﻣﺬﻫﺒﻰ و ﻋﺒـﺎدى او ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻮب ﺑﻮد و ﻫﻤﻮاره در اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد. در ﻛﺎرﻫﺎى ﺟﻤﻌﻰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺟﻠﻮدار ﺑـﻮد و دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻛﺎرﻫﺎ ﺑﺮاﺻﻞ ﻣﺸﻮرت و ﻧﻈﺮ ﺧﻮاﻫﻰ اﻧﺠﺎم ﮔﻴﺮد. ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮد اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻋﻤﻠﻜﺮد از اﺷﺘﺒﺎه ﻛﻤﺘﺮى ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ. ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ آرزوﻳﺶ ﺷﻬﺎدت و ﭘﻴﺮوزى اﺳﻼم ﺑﻮد. ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻗـﺎﺋﻢﻣﻘـﺎم ﻟـﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﺑﻮد، آن ﻗﺪر ﻣﺘﻮاﺿﻊ و ﻓﺮوﺗﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ اﻓﺮادى ﻛﻪ او را ﻧﻤﻰﺷـﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﭘـﻰ ﺑـﻪ ﻣﻮﻗﻌﻴ‪ـﺖ ﻧﻈـﺎﻣﻰ او ﻧﻤﻰﺑﺮدﻧﺪ و او را ﻓﺮدى ﻋﺎدى ﻣﻰﭘﻨﺪاﺷﺘﻨﺪ. شهید همیشه آرزوى ﺟﻬﺎﻧﻰ ﺷﺪن اﺳﻼم و ﻏﻠﺒﻪ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﻴﻦ ﺑﺮ ﻣﺴﺘﻜﺒﺮﻳﻦ و ﻣﺤﻮ ﺻﻬﻴﻮﻧﻴﺴﺖ را داﺷﺖ. 

‫    سردار شجاع جنگ تحمیلی در ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﺧﻴﺒﺮ - که در اواﺳﻂ ﺳﺎل 1362 در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻫﻮراﻟﻌﻈﻴﻢ ﺻﻮرت ﮔﺮﻓﺖ - ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﻌـﺎون او‪ل ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع) و ﺧﻂ ﺷﻜﻦ ﺣﻀﻮر داﺷﺖ، ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ اﺻﺎﺑﺖ ﮔﻠﻮﻟﻪاى از ﻗـﺴﻤﺖ ﺟﻠـﻮى ﭘﻬﻠـﻮ و ﺧﺮوج آن از ﭘﺸﺘﺶ، او را ﺑﻪ اورژاﻧﺲ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از ﺑﻬﺒﻮدى و ﺑﻌﺪ از دو ﺳـﻪ روز آﻣـﻮزش زﻳـﺮ آﻓﺘﺎب ﮔﺮم ﺧﻮزﺳﺘﺎن آﻣﺎده ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻋﺎﺷﻮرا - ﻛﻪ در اواﺧﺮ ﻣﻬﺮﻣﺎه ﺳﺎل 1363 ﺑﻮد - ﺷﺪ و در این زمان ﻣﺴﺌﻮلیت ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع) را به عهده داشت. ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺮوﻣﻨﺪى در ﻣﺪ‪ت ﺣﻀﻮر در ﺟﺒﻬﻪ در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎى ﺧﻴﺒﺮ، ﺑﺪر، ﻓﺎو، واﻟﻔﺠﺮﻫـﺎى ﻏـﺮور آﻓـﺮﻳﻦ و آزادى ﻣﻬﺮان ﺣﻀﻮر داﺷﺖ و ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ او ﻗﺎﺋﻢﻣﻘﺎﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﺑﻮد.

‫   شهید همواره به فرزندانش و نیز همه نوجوانان وجوانان ایران زمین توصیه می کرد، ﻫﻮﺷﻴﺎر ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ از ﻫﻤﺎن او‪ل زﻧـﺪﮔﻰ، ﺷـﻨﺎﺧﺖ ﺧﻮدﺗـﺎن را در ﻳﻚ ﭼﻬﺎرﭼﻮﺑﻰ از ارزﺷﻬﺎى اﻟﻬﻰ و ﺧﺪاﻳﻰ ﻗﺮار دﻫﻴﺪ و ﺗﺎﺑﻊ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ دروﻧﻰ ﺧﻮد - وﺟﺪان - ﺑﺎﺷـﻴﺪ. از ﮔﻨﺎﻫﺎن ﺻﻐﻴﺮه و ﻛﺒﻴﺮه ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﻛﻪ از آﻧﻬﺎ ﺑﻰﻧﻴﺎزﻳﺪ و ﺗﻘﻮا ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﻴـﺪ. در زﻧـﺪﮔﻰ و ﻧﺎﻣﻼﻳﻤـﺎت آن ﻓﻘﻂ رﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪا را در ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ وﻟﻮ رﺿﺎﻳﺖ دﻧﻴﺎ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﺸﻮد. در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻬﺪﻳﺪﻫﺎ و وﺣـﺸﺘﻬﺎ ﺑﺪاﻧﻴـﺪ ﻛﻪ اﻣﺎﻧﺘﻬﺎى ﺧﺪا ﺑﺮ زﻣﻴﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ و ﻣﺮگ آﺧﺮﻳﻦ درﺟﻪ ﺗﻬﺪﻳﺪ اﺳﺖ و ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻣﻰﺗـﻮان آزاد، ﺷـﺮﻳﻒ و ﻓﺪاﻳﻰ زﻧﺪﮔﻰ ﻛﺮد ﻛﻪﻣﺴﺌﻠﻪ ﻣﺮگ ﺣﻞ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ. 

‫    سردار بزرگ فروﻣﻨﺪى، ﺳﺮاﻧﺠﺎم در ﺗﺎرﻳﺦ ﺑﻴﺴﺘﻢ دى ﻣﺎه ﺳﺎل 1365 در ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻛﺮﺑﻼى 5، در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﺑـﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪ ﺑﺎزو و ﻛﺘﻒ ﺑﻪ ﻓﻴﺾ ﺷﻬﺎدت ﻧﺎﻳـﻞ ﺷـﺪ. وی اﻧﺴﺎﻧﻰ ﭼﻨﺪ ﺑﻌﺪى ﺑﻮد، در ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ از ﻫﻤﻪ اﺑﻌـﺎد ﺑﻬﺘـﺮ ﺑـﻮد. در ﺑﻌـﺪ ﻋﺒـﺎدى و آﮔـﺎﻫﻰﻫـﺎى ﺳﻴﺎﺳﻰ و ﻃﺮاّﺣﻰ ﻧﻘﺸﻪﻫﺎى ﺟﻨﮕﻰ ﺳﺮآﻣﺪ ﺑﻮد. ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﺑﻰﻧﻈﻴـﺮى ﺑـﻮد ﻛـﻪ رﻋﺎﻳـﺖ ﻫﻤـﻪ ﻣـﺴﺎﺋﻞ را ﻣﻰﻛﺮد. ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدﺗﺶ در ﺳﺨﻨﺮاﻧﻰ ﻛﻪ در ﻣﺤﻞ اﺳﺘﻘﺮار ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ داﺷﺖ، ﮔﻔـﺖ: اﮔـﺮ ﭘﺎﻫـﺎﻳﻢ ﻗﻄﻊ ﺷﻮد ﺑﺎ دﺳﺘﻬﺎﻳﻢ و اﮔﺮ دﺳﺘﻬﺎﻳﻢ ﻗﻄﻊ ﺷﻮد ﺑﺎ ﺧﻮﻧﻢ ﺑﻪ ﻛﺮﺑﻼ ﺧﻮاﻫﻢ رﻓﺖ. او ﻛﺴﻰ ﺑﻮد ﻛﻪ موجب ﺗﺜﺒﻴﺖ ﭘﻴﺮوزى ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻛﺮﺑﻼى 5 ﺷﺪ و ﭘﺲ از ﺗﻼش و ﻛﻮﺷﺶ ﻓﺮاوان - در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺑـﺪﻧﻰ ﻣﺘﻼﺷـﻰ ﺷﺪه داﺷﺖ - ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ. ﺑﻨﺎ ﺑﻪ وﺻﻴ‪ﺘﺶ پیکر مطهرش را در ﻣﺰار ﺷﻬﺪاى ﺳﺒﺰوار ﺑﻪ ﺧﺎک ﺳﭙﺮده ﺷﺪ. او به عهدی که با امام خمینی (ره) بسته بود تا آخرین لحظه پا بر جا ماند و با شهادت به بزرگ‌ترین آرزوی زندگی اش رسید.

وصیت نامه سردار شهید محمد فرومندی :

بسمه تعالی

اللهم صلی علی محمد و ال محمد

وصیت نامه این بنده گناهکار و شرمنده به درگاه حق، محمد فرومندی، فرزند مرحوم علی که با لطف خداوند متعال، توفیق حضور در جبهه های حق علیه باطل را پیدا نموده ام. به برادران پاسدارم می گویم که آنچه باعث عزت و عظمت شماست، حضورتان در جبهه هاست و آنچه وسیله عذاب وجدان و سرافکندگی شماست، عدم صبر و تحمل تان بر مشکلات است. شما وارثان خون دادگاه و خون دل خوردگان هستید و اگر این گونه عمر نگذرانید، ادعای سربازی امام خمینی را نکنید که او فرزند امام حسین علیه السلام است.
از مردم و آشنایان مان عفو بر خطاهایم را دارم.

تأکید می نمایم که در میان فریادهای وا اسلاما، فقط گوش به ندای امام امت داده و فرمان بر او باشید که خیر و سعادت دنیا و آخرت شما در گروه اطاعت پذیری از ایشان است.

به بستگانم وصیت می کنم که چنانچه پیکرم به دست تان رسید، در مزار شهدای سبزوار دفن کنید و حیثیت الهی خودتان را لکه دار توقعات سیاسی و اجتماعی نکنید.

فقط به خدا بیاندیشید و برای او کار کنید و از او کمک بگیرید.

پیامم را به فرزندان و بستگانم در نامه های خصوصی نوشته ام.

پروردگارا! شرمنده ام که بگویم بنده ات هستم، ولی تو پروردگار منی.

خدایا! روحیه قناعت و رضایت را به من ارزانی کن.خداوندا به ما توفیق پاسداری از اسلام و قرآن و آرمان های شهیدان را و تسلیم کامل بودن به امر ولی فقیه زمانمان خمینی کبیر مرحمت فرما. عبدالله، محمد فرومندی

  (جلال دوست، 1392، ص49.)

محمد فرومندی, فرومندی ,مشاهیر ,خراسان شمالی, بزرگان, مفاخر ,اسفراین ,بجنورد, سردار ,شهید

سردار شهید سید نور الله یزدانی


نورالله یزدانی (ت 1337ش م 1363ش)

    سردار شهید سید نور الله یزدانی در تابستان 1337شمسی در روستای ناظر آباد (کشک آباد) شهرستان بجنورد استان خراسان شمالی به دنیا آمد. پدرش سید میرزا؛ نام پدرش را بر او نهاد، نور الله، پدر را به یاد پدرش که از مردان خوب روزگار بود، می انداخت. دوران کودکی وی در کنار پدر و مادرش، مثل تمام بچه های روستا گذشت و فقط تصویری از یک کودک چند ساله ساکت و مظلوم در ذهن اهالی روستا باقی ماند. سید نور الله دوران ابتدایی را در روستا درس خواند. پدرش کشاورزی می کرد و مادر با خیاطی و خشت مالی و گاه کمک به شوهر در کشاورزی، روزگار می گذراند. نور الله بزرگ و بزرگ تر می شد. اهل دعوا و جار و جنجال و سر و صدا نبود که برای خانواده اش مشکل ساز شود. از 6-7 سالگی روزه گرفتن را تمرین می کرد و به مسائل و احکام دین علاقه فراوان داشت. پنجم ابتدایی را که تمام کرد، چون در روستا مدرسه راهنمایی نبود و مجبور بود برای ادامه تحصیل به شهر برود، ترک تحصیل کرد.

    فاصله این دوره تا رفتن به خدمت مقدس سربازی را کشاورزی می کرد. گاه دامداری، حتی مدتی تعمیرکار دوچرخه بود. شهید سید نور الله قبل از جنگ به خدمت سربازی رفت و در تهران خدمت کرد. بعد از پایان دوران سربازی ازدواج کرد. مدتی زیادی از دوران نامزدی اش نگذشته بود که ناغافل بیماری به سراغش آمد و هر دو پایش فلج شد. به علت این که در روستا و حتی در شهرستان بجنورد، امکانات پزشکی وجود نداشت، در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری شد. مدتها بستری شد و آزمایشات مختلف نتیجه نداد، نور الله، خسته و مستاصل به خانه منتقل شد و پدر و مادر وظیفه نگهداری از او را به عهده گرفتند. نور الله از این که روی دوش پدر و مادر به هر طرف می رفت و نمی توانست کارهای شخصی اش را انجام دهد، غمگین و ناراحت بود. چند سال به این منوال گذشت تا این که در اوایل جنگ تحمیلی، صدای مارش عملیات را از رادیو شنید. دلش می گیرد و به علت این که در تمام دوران نوجوانی و جوانی اش مرتب قرآن تلاوت می کرد، متوسل به خدا، کلام خدا و پیامبران و امامان می شود و خوب می شود.

   سردار شهید سید نورالله یزدانی در سال 1360 بعد از بهبودی، برای ادای دین و نذر به جبهه می رود. عضو تیپ ویژه شهدا می شود و بعد از گذراندن دوره های طاقت فرسای آموزش در پادگان امام حسین (ع) تهران به جبهه کردستان اعزام می شود.  با وجود سواد پایین، از مدیریت بالای اجرایی و فرماندهی برخوردار بود و در بسیاری از عملیات با تدبیر خاصی به موفقیت رسید. وی در 15 دی 1363 به عنوان فرمانده گردان از تیپ ویژه شهدا، در عملیات سختی در روستای سرو به دست نیروهای ضدانقلاب دمکرات می افتد. در مدت زمان کوتاهی که اسیر می شود، او را به سخت ترین شکل شکنجه می کنند و بعد به شهادت می رسانند.

 

فرازی از وصیتنامه شهید یزدانی:

   « با سلام و درود به امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی، خلاصه وصیتم را عرض می کنم: اول وصیتم به ملت شهید پرور ایران هیچگاه و در هیچ زمانی امام امت را تنها نگذارید. بعد از آن وصیتم به پدرم، پدرجان اگر نتوانستی خودت هم از این دریای نعمت فیض ببری و به جبهه ها قدم بگذاری و اگر مشکلات زندگی نگذاشت شما این کار را بکنید، خواهش دارم از شما که نشود مزاحم برادرانم شوید، بگذارید آنها هم از این دریای نعمت بهره مند شوند و این وصیتم به مادرم، مادر عزیز از این که از دوری من رنج می بری، باید مرا ببخشی. از این که شما را گذاشتم و مدت دو سال است که به کردستان آمدم، بدان که فقط و فقط برای رضای خدا به اینجا آمده ام، باید شما به بزرگواری خودتان مرا ببخشید، مادر عزیزم از تو می خواهم که اگر توانستم راه بسته شده کربلا را برایت باز می کنم و اگر نتوانستم و لیاقت شهادت را پیدا کردم خواهشی از شما دارم که دست یتیمانم را بگیرید و به کنار قبر اباعبدالله الحسین (ع) ببرید و سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسانید.

 وصیت دیگری به همسرم دارم، همسر عزیز من در این زندگی کوتاه خیلی تو را اذیت کردم، اذیت که نه، ولی وظیفه ام را انجام دادم، وظیفه ام بود و قول به خدا داده بودم که به کردستان بروم، آمدم و شما را ترک کردم و فقط برای رضای خدا بوده است و چیز دیگری در بین نبوده است. اگر از من ناراحتی دیده اید باید به بزرگی خودتان مرا ببخشید و دیگر وصیتی به آن برادرانی دارم که جنازه ام را حمل می کنند و از شما خواهش دارم که این وصیتم را عمل کنید: 1- از شما می خواهم که چشمانم را باز بگذارید تا این کوردلان بدانند که من کورکورانه این راه را انتخاب نکردم. 2- دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا دنیا پرستان و پول پرستان و دنیا طلبان بدانند که چیزی با خود از این دنیا نمی برند و مشتانم را گره کنید تا منافقان و ضد انقلاب ها بدانند که حتی جنازه ام تسلیم آنها نخواهد شد و با آنها مبارزه خواهد کرد. دیگر عرضی ندارم و خواهشم از تمام مردم ایران در این حال همین است که نکند امام عزیزمان را تنها بگذارید که فردا روز قیامت فاطمه زهرا(س) یقه شما را بگیرد و بگوید چرا فرزند مرا تنها گذاشتید و در آنجا دیگر هیچ جوابی ندارید. باز هم به شما توصیه می کنم که امام عزیزمان را تنها نگذارید، شما برای بازدید هم شده یک بار به این جبهه ها بیاید و ببینید رزمندگان اسلام در این جبهه ها چه حماسه ها می آفرینند و شب ها در دعای توسل و دعای کمیلشان در راه معبودشان، چه راز و نیازهایی دارند و یک پیام برای کوردلان دارم که شما این قدر توطئه کردید عزیزانمان را از دست ما گرفته اید چه بهره ای گرفته اید و یک لحظه بنشینید و فکر کنید و ببینید که از این که جوان های ما را به شهادت رسانده اید چه نصیبتان شده است به جز این که در تاریخ رو سیاه خواهید ماند چیزی دیگر عاید شما نخواهد شد دیگر عرضی ندارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته »

 (سلیمی، 1386، جلال دوست، 1392، صص 89 و 90. )

نورالله یزدانی, یزدانی ,خراسان شمالی, مشاهیر ,مفاخر ,بزرگان ,بجنورد ,شهید, سردار

مشتی سید ابراهیم آل نبی

 (ت 1338ش م 1366ش)

    سردار سید ابراهیم آل نبی در سال 1338 هجری شمسی در اسفراین و در محفل گرم خانواده ای مذهبی و با صفا و صمیمیت به دنیا آمد . با بودن پدر و مادر مومن و عامل به دستورات اسلام در کنار اعضای دیگر خانواده برادران و خواهران خود یزرگ شد ، دوران تحصیل خود را در رشته ی ریاضی و فیزیک ادامه داد. سال آخر دبیرستان بود که پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری قائم عظیم الشان امام خمینی (ره) آغاز و نور افشانی شد ایشان به حد توان و آگاهی خود ، حضور فعال در صحنه های انقلاب داشتند ، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی موفق اخذ دیپلم شد و بعد از آن وارد دوره مقدس سربازی شد و در لشکر رزمی شیراز همگام با رزمندگان عازم جبهه های حق علیه باطل شد. پس از اتمام دوره سربازی خود را برای مقاومت در برابر یک جنگ نابرابر آماده ساخت و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بجنورد در آمد. با داشتن کاردانی و رشادت فراوان به سمت فرمانده گردان و بعد از آن مسئول اطلاعات و عملیات در جبهه های جنوب کشور به فعالیت و دفاع از دین و شرف ملت ادامه دادند . با ایثارگری و فداکاری که داشت به عنوان جانشین تیپ 61 ادوات ذوالفقار منصوب شد و مدت 7 سال در شرایط سخت و در اکثر عملیات ها در جبهه و دفاع مقدس نقش عمده و تعینن کننده ای ایفا نمود  سرانجام در پایان عملیات نصر 8 مجروح می گردد و برای مداوا به بیمارستان اعزام می شود که در حال مداوا سید ابراهیم ظهر چهارشنبه هجدهم آذر ماه 1366 به درجه رفیع شهادت نائل می رسد و روح آن سبکبال به سوی معبود و جایگاه ابدی پرواز و دوستان دنیایی خود را برای همیشه ترک نمود.

(جلال دوست، 1392، ص 81.)

فروشگاه گنج یابی، آموزش دفینه و زیر خاکی... کلیک کنید

سید ابراهیم آل نبی ,آل نبی ,مشاهیر ,مفاخر ,خراسان شمالی, بزرگان ,بجنورد ,اسفراین