حمید دانشجوی طویله هایی که نامش را دانشگاه نهاده اند بود. روزی به مادرش گفت که عاشق دختری به نام میترا شده. به مادرش می گفت که میترا بسیار مهربان است و اصلا اخم نمی کند!
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حمید دانشجوی طویله هایی که نامش را دانشگاه نهاده اند بود. روزی به مادرش گفت که عاشق دختری به نام میترا شده. به مادرش می گفت که میترا بسیار مهربان است و اصلا اخم نمی کند!