پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

عاقبت چت کردن + طنز

عاقبت چت کردن + طنز



به من می گفت هیجده ساله هستم ... تو اسمت را بگو، من هاله هستمبگفتم اسم من هم هست فرهاد ... ز دست عاشقی صد داد و بیدادبگفت هاله ز موهای کمندش ... کمان ِابرو و قد بلندشبگفت چشمان من خیلی فریباست ... ز صورت هم نگو البته زیباستندیده عاشق زارش شدم من ... اسیرش گشته بیمارش شدم منز بس هرشب به او چت می نمودم ... به او من کم کم عادت می نمودمدر او دیدم تمام آرزوهام ... که باشد همسر و امید فردامبرای دیدنش بی تاب بودم ... زفکرش بی خور و بی خواب بودمبه خود گفتم که وقت آن رسیده ... که بینم چهره ی آن نور دیدهبه او گفتم که قصدم دیدن توست... زمان دیدن و بوییدن توستز رویارویی ام او طفره می رفت ... هراسان بود او از دیدنم سختخلاصه راضی اش کردم به اجبار... گرفتم روز بعدش وقت دیداررسید از راه، وقت و روز موعود ... زدم از خانه بیرون اندکی زودچو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت ... توگویی اژدهایی بر من آویختبه جای هاله ی ناز و فریبا ... بدیدم زشت رویی بود آنجاندیدم من اثر از قد رعنا ... کمان ِابرو و چشم فریبامسن تر بود او از مادر من ... بشد صد خاک عالم بر سر منز ترس و وحشتم از هوش رفتم... از آن ماتم کده مدهوش رفتمبه خود چون آمدم، دیدم که او نیست... دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیستبه خود لعنت فرستادم که دیگر ... نیابم با چت از بهر خود همسربگفتم سرگذشتم را به «امید» ... به شعر آورد او هم آنچه بشنیدکه تا گیرند از آن درس عبرت ... سرانجامی ندارد قصّه ی چت

نظرات 1 + ارسال نظر
شهره پنج‌شنبه 24 فروردین 1391 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.razedel-75.blogfa.com

بابادمت گررم خوب گفتی
خیلی قشنگ بود
ولی کوگوش شنوا؟
خواهشانظرهاروبدرج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد