وقتی اورجینال به دنیا اومدی... حیفه کپی از دنیا بری ....خودت باش ! **************
گاهی اونقدر غرق ارزوهات میشی که فراموش میکنی یکی بیرون دستشویی منتظره **************
سه چیز غیر ممکن در دنیا: - شما نمی توانید تعداد موهای خود را بشمارید.... - شما نمی توانید چشمان خود را با صابون بشویید.... - شما نمی توانید در حالیکه زبانتان بیرون است نفس بکشید..!!! ... لطفا اون زبون مبارک رو بدید تو، الان دور از جوون با اینکارتون شبیه یک سبک عقل شدید!! **************
میگن: تنبلی مـــادر همه عادت های بد ماست ولی خب بــه هر حال مادره و احترامش واجبـــه **************
دقت کردین شبای عروسی تا دهنت پر میشه دوربین میاد روت !؟ گفتم حواست باشه ! ************** ا
گر دین ندارید… نه،نه، این تکراری شده ، اینو ولش کن… چرا منو تو این موقعیت قرار می دین؟ چی می گفتم؟ آهان اگر سیبیل نمیگذارید حداقل ابرو بر ندارید ! **************
سربازی واسه پسرا مثه حاملگی واسه زناست. هر دو ظاهرتو خراب می کنه و هر کی میبیندمون میپرسه چند ماهته؟ **************
خدایا به هر کس که دوست میداری بیاموز که تابستان از زمستان گرم تر است و به هر کس که بیشتر دوست میداری بفهمان که اودکلن کار حمام را نمیکند …
هر صفحه ای باز میکنی میبینی هر چی دلش خواسته نوشته ،
پائینش هم نوشته “دکتر علی شریعتی”
سعدی
کجائی که ببینی
بنی آدم فقط ابزار یکدیگرند!!!
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی | عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی | |
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم | باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی | |
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه | ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی | |
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان | که دل اهل نظر برد که سریست خدایی | |
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند | تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی | |
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان | این توانم که بیایم به محلت به گدایی | |
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت | همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی | |
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا | در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی | |
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم | چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی | |
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن | تا که همسایه نگوید که تو در خانه مایی | |
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد | که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی | |
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده | نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی |
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی | عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی | |
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم | باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی | |
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه | ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی | |
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان | که دل اهل نظر برد که سریست خدایی | |
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند | تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی | |
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان | این توانم که بیایم به محلت به گدایی | |
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت | همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی | |
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا | در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی | |
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم | چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی | |
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن | تا که همسایه نگوید که تو در خانه مایی | |
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد | که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی | |
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده | نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی |