شهرِ قشنگِ رؤیا ، مقصدِ قصهمونه
آفتابی
راهی نمونده ، نازنین ! باید به دریا بزنیم !
باید از این خوابِ بلند ، یه پُل به رؤیا بزنیم !
راهی نمونده نازنین ! راهِ ستاره سَد شده !
تو امتحانِ سادگی ، قلبِ منُ تو رَد شده !
راهی نمونده باید از بغضِ ترانه بگذریم !
غصه نخور ! ما دوتا از سایهها آفتابیتریم !
راهی نمونده ، رفتنت آخرِ قصهی منه !
اما چراغِ یادِ تو ، تو شبِ قصه روشنه !
خاتونِ خط خوردهی من ! نبضِ غزل رُ زنده کن !
دوباره تو بازیِ دل ، بغضِ منُ برَنده کن !
خاتونِ خط خوردهی من ! اوجِ صدای من کجاست ؟
حروفِ پاک اسمِ تو ، کجای این ترانههاس ؟
با هم کلیدِ نقره رُ تو کوچه پیدا میکنیم !
واژهی زندهگی رُ با ترانه معنا میکنیم !
خاطرههای خفته رُ دوباره بیدار میکنیم !
عشقُ تو هر ترانهیی صد دفه تکرار میکنیم !
هنوزم نبضِ غزل نبضِ قدمهای منه !
هنوزم قلبِ ترانه توی سینهم میزنه !
نازنین ! خسته نشو ! تو آینه میرسیم به هم ،
طپشِ ترانهها فاصلهها رُ میشکنه !
چی بخونم؟
چی بخونم وقتی چشمام از حضورِ گریه خیسه ؟
وقتی هیچکس نمیتونه غصههامُ بنویسه !
چی بخونم وقتی قلبت منُ از تو قصه رونده ؟
وقتی که به جز یه سایه کسی پیشِ من نمونده !
چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره ؟
وقتی هیچکس نمیتونه تو رُ پیشِ من بیاره !
شبِ بی نفسی ، شبِ بلندِ تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شبِ گریهی من ، شبِ سیاهِ بیداری !
غمِ رفتنِ تو ، شده یه دشنهی کاری !
چی بگم وقتی ترانه بیتو جلوهیی نداره ؟
وقتی آواز منُ تنها توی کوچه جا میذاره !
وقتی توی آسمونم چشمکِ ستارهای نیست !
وقتی که برای بغضم جُز شکستن چارهای نیست !
چی بخونم وقتی هیچکس منُ از خودم ندزدید !
وقتی غربتِ صدامُ کسی غیرِ تو نفهمید !
شبِ بی نفسی ، شبِ بلندِ تنهایی !
تو که همنفسی ، بگو کجای دنیایی ؟
شبِ گریهی من ، شبِ سیاهِ بیداری !
غمِ رفتنِ تو ، شده یه دشنهی کاری
پل عابرِ پیاده
روی جدولِ شکسته ، یه پسربچه نشسته
گُلای سُرخُ گرفته توی انگشتای خسته
تو چشاش ستاره مُرده ، سه روزه هیچی نخورده
سر رسیدنِ بهارُ کسی یادش نیاورده
«ـ آقایون ! خانوما ! گُل !
سهمِ منم از آدما ! گُل ! »
آدما تو فکرِ عیدن ، فکرِ یه ماهی سفیدن
اونا از تو ماشیناشون ، هیچ صدایی نشنیدن
دیگه شب از راه رسیده ، غنچهی غروبُ چیده
از پسر بچهی خسته هیچکسی گُل نخریده
پُلِ عابرِ پیاده تنها جای اَمنِ خوابه
رو لبِ اون پسر اما یه سوالِ بیجوابه:
«ـ ای خدا چرا نمیشه این گُلا یه لُقمه نون شه ؟
جای خوابِ من تو ابرا ، روی بامِ آسمون شه ؟ »
پسرک ! موقع خوابه ، وقت یه رؤیای نابه !
فردا که بیدارشی از خواب ، عیدیِ تو یه جوابه !
صُب شده اونورِ شیشه ، پسرک بیدار نمیشه
انگاری تمومِ عمرش توی خواب بوده همیشه
گُلا پژمُرده وُ پَرپَر ، روی پُل ریخته کنارش
خیره موندن به خیابون اون چشای بیقرارش
هنوزم رو پُل خوابیده ، با چشای باز تو بارون
تو مرخصیِ عیده ، پاسبون این خیابون