پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

اشعار

وقتی هستی همه دردام رو فراموش می کنم

جای فانوس با یه فوت خورشید رو خاموش می کنم

وقتی نیستی تک و تنها می شینم رو به خودم

به صدای هق هقم تو اینه گوش می کنم


تو کدوم حنجره موندی ای ترانه ی نجیب ؟

از کدوم قله رسیدی ؟ آشنایی یا غریب ؟

مثل بغضی واسه گریه ، مثل قصه واسه خواب

مثل حوا ، واسه آدم جرأت چیدن سیب


از شکستن تا سرودن همیشه یه گریه راهه

قصه ی سکوت رو فریاد قصه ی چاله و چاهه

رد شو از پل سکوتم تا ضیافت ترانه

دوباره پلنگ قلبم فکر دزدیدن ماهه


با تو رد می شم از آواز غزلسوز سراب

با تو من جون می گیرم توی ترانه های ناب

بگو تو کدوم ترانه می رسی به داد من ؟

ای همیشه ناسروده ! ای همیشه بی جواب !


بگو با کدام غزل طلسم کهنه می شکنه ؟

رمز برگشتن تو کجای قصه ی منه ؟

از کدوم پنحره می شه چش به راه تو نشست ،

وقتی که فاصله اندازه ی تن با پیرهنه ؟

از شکستن تا سرودن همیشه یه گریه راهه

قصه ی سکوت رو فریاد قصه ی چاله و چاهه

رد شو از پل سکوتم تا ضیافت ترانه

دوباره پلنگ قلبم فکر دزدیدن ماهه



گل آفتابی
تو چراغ آفتابی ، گل آفتابگردان

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان

گل آفتاب ما را ،لب کوه سر بریدند

نکند هنوز خوابی ، گل آفتابگردان؟

نه گلی فقط که نوری ، نه که نور بوی باران

تو صدای پای آبی ،گل آفتابگردان

نفس بهار دستت ، من و روزگار مستت

قدح پر ازشرابی ، گل آفتابگردان

نه گلی نه آفتابی ، من و این هوای ابری

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان ؟

تو بتاب و گل بیفشان ، " سر آن ندارد امشب

که بر آید آفتابی " ، گل آفتابگردان....



عشق رو شد
نازِ حوا چینی ایمان آدم را شکست
عشق رو شد ؛ با هبوطش، بغض عالم را شکست
وِرد هایش را به گوش قلعه های ِ دور، خواند
قفل­ های بسته و درهای محکم را شکست
مدتی جمشیدها را در پی دنیا دواند
عاقبت یک روز، جام ِخالی جم را شکست
سال­ها اسطوره ها را روی دستش تاب داد
حیف ... با سهراب و مرگش ، پشت رستم را شکست
چشم­ هایش باد شد، لرزاند دستان مرا
قوری گل سرخی مادر بزرگم را شکست
بافت، دنیای مرا با تار ِ موی مادرم
- او که کوه شانه­هایش هیبت غم راشکست-
شرط بستم با خودم : «هرگز نمی بازم به عشق»
باختم اما ، به اوکه قول آدم را شکست


شعرهایم شدند خاکستر ، واژه­ های تغزلم دودی
تو همان شمع شعله­ ور در من، تو همان عصر اشک آلودی
دختری پا برهنه راه افتاد ، تا تو را جستجو کند در باد
هر طرف رفت دید آن جایی ، صخره­ ای ... کوه­پایه ­ای ... رودی
رفت شاید سفر بهانه شود ، تا تو از خاطرش رها بشوی
چمدانش که باز شد ناگاه ، دید بین لباس­ ها بودی
سر به­ زیر و نجیب و محجوب است ، این­ که در من نشسته اما نه!
این همه راه را عزیز دلم ! با نگاهت چگونه پیمودی ؟
از تمام مداد رنگی­ ها ، سهم من زرد کهربایی شد
هی گل سرخ می ­کشم اما ، می ­شود شاخه شاخه داوودی
دختران قبیله می­ بافند ، صبح تا عصر طرح چشمت را
بین انگشت­ های­شان تاری ، روی قالیچه­ های­شان پودی
ببر وحشی هجوم کن در من ! رَم بده دسته­ ی گوزنان را
آن طرف رد پای آهوهاست، پس کجا می­روی به این زودی!؟

گمشده

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟
صد فی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد