پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

سرانجام قصه چت

سرانجام قصه چت

شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجدهساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دستعاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ابرو و قد بلندش
بگفتچشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت مینمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بیتاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینمچهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدنتوست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضیاش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهرهاش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی برمن آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثراز قد رعنا / کمان ابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاکعالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خودچون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنتفرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد