پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

پارسی71

سایتی برای تمامی طعم ها!

داستان زندگی حضرت ایوب(ع)

       

حضرت ایّوب(ع) پیامبری صبور و مهربان  

 

Image

         

 

ایوب یکی از پیامبران الهی است که در صبر و استقامت شهرت یافت . او از نواده های اسحاق پسر ابراهیم بود که توسط پروردگار به پیامبری برگزیده شد و خداوند صفات نیکویی را به او عطا کرد

ایوب در لغت عبری به معنای بازگشت کننده است در قرآن مجید از ایوب پیامبر چهار بار یاد شده است .

خداوند در قرآن کریم می فرماید :ایوب را به خاطر بیاور هنگامیکه خود راندا مید اد و میگفت :خداوندا مرا ضرر و زیان و بدبختی فرا گرفته است اما تو از همه مهربانان مهربانتری

بههمین جهت ما او را از میان نکبت و خواری نجات بخشیدیم و دوباره ثروت و مکنت را به او عطا کردیم .ایوب مردی ثروتمند و نیکو کار بود که همسری زیبا و مهربان و فرزندان بسیار ی داشت

او هیچگاه از زیادی ثروت مغرور نمی شد و از جاده عدل و انصاف خارج نگردید و کفران نعمت نکرد .

یکروز ابلیس در پیشگاه پروردگار ایستاده بود پروردگار از ایوب پیامبر در برابر او تعریف و تمجید می کرد و او را یکی از پاکترین انسانهای  روی زمین نامید که همواره در پرهیزکاری و خداپرستی نمونه بود و در طول زندگانیش کار ناصوابی نکرد و سخن نابجایی نگفته بود.

ابلیس به پروردگار گفت : تمام این صفاتی را که برشمردی بخاطر این است که او کمبودی در زندگی خود ندارد و اگر تو را ستایش می کند به خاطر این است که بهترین چیزها را به او عطا کرده ای

خداوند کلام ابلیس را تکذیب کرد .اما ابلیس لعین از او خواست تا برای اثبات مدعایش آنچه را به ایوب داده است از او باز پس بگیرد تا پرهیزکار ی و خداپرستیش به اثبات رسد .

ایوب ثروتمند توانگر بود ولی در عین حال از کمک به بینوایان و درویشان دریغ نمی کرد و همیشه سفره اش گسترده بود و در اطراف آن نیازمندان جمع بودند

او اقوام و خویشاوندان خود را نیز بی بهره نمی گذاشت و به انها یاری می کرد .

به همین جهت خداوند روز به روز بر جاه و جلال و ثروت وی می افزود و همین شکوه و عظمت باعث شد تا ایوب محسود دیگران شود و بر کینه و بغض بدخواهان بیفزاید .

تا آنجائیکه شیطان همیشه از او ناراحت بود و هرچه ترفند می دانست برای ایوب به کار گرفت تا او را از یکتا پرستی و حق جویی باز دارد اما اری از پیش نبرد تا اینکه همانطوریکه گفته شد از او در پیشگاه باریتعالی شکایت کرد و خداوند پاسخ او را داد .

پروردگار برای اینکه به ابلیس ثابت کند که کلام  او صحت ندارد نخست ثروت  و دارایی های او را از او گرفت به طوریکه اموال ایوب به کلی از دست رفت و او فقیر و بی چیز شد

اما در خداپرستی و پرهیزکاری ایوب تاثیری نداشت و او همچنان شاکر و سپاسگذار بود . خداوند به ابلیس فرمود :دیدی ای شیطان لعین که کلام تو سخن بی ربطی بیش نبود و درویش شدن ایوب از خداپرستی اش نکاست ،بلکه او در اولوهیت ثابت قدم شد و به ابلیس اعتنایی نکرد .

اما ابلیس از او رو نگرفت و به خداوند گفت :هنوز او دارای فرزندانی می باشد که بزرگترن ثروتهاست به همین جهت  آنها را از او بازستان تا عکس العمل وی را ببینی .

خداوند فرزندان ایوب را یکی پس از دیگری نابود ساخت اما هنگامی که خبر فوت فرزندانش را به او می دادند ایوب به درگاه خداوند تضرع می کرد و می گفت : پروردگارا تو بهتر می دانی که چهبکنی اگر من لایق فرزندانی نیستم که به من عطا فرموده ای آنها را از من بازستان و هرآنچه را که رضای تو در آن است انجم ده که تو بخشنده مهربان هستی .

بار دیگر شیطان لعین از خداوند خواست تا ایوب را ازمایش کند اما ایوب دیگر نه ثروتی داشت و نه فرزندی که بخواهد از او بستاند.

او و همسرش بسان مسکینان در فقر و عسرت زندگی می کردند اما بر خلاف عقیده شیطان روز به روز بر شکر و سپاسگزاری آنها  افزوده می شد

اینبار ابلیس به پروردگار گفت : شکر گزاری و عبادتت بیش از حد ایوب به خاطر سلامت بدن اوست اگر آنرا از او بازستانی مطمئن باش که از تو دست خواهد برداشت .

اینبار بیماری و تب ایوب را فراگرفت سرتا پای جسمش پر از دمل و دانه های چرکین شد  ا و چندین سال به همین منوال بود اما ایوب باز هم دست از خداپرستی و پرهیزکاری و عبادت برنداشت .

تا اینکه همسرش هم ا را نکوهش کرد و گفت : ای ایوب اینخدایی که او را اینهمه ستایش می کنی همه چیزمان را گرفت ولی تو دست از عقاید خود بر نمی داری .

ایوب گفت :ای زن نادان غیر از اینستکه خداوند همه آنها را بهما ارزانی داشتهبود اکنون نیز چون صلاح دانست آنها را ازما گرفت مگر ما نباید شکر نعمات او را به جای آوریم.

زن ایوب به وی گفت من نمی فهمم تو از کدام نعمت ها صحبت می کنی .

ابلیس دریافت که طریق همسرش می تواند ایمان او را درهم بشکند وبر او دست یاید به همین جهت او را تحریک کرد تا ایوب را نکوهش کند

ایوب به او گفت :ای زن اگر دست از بدگویی و ناسپاسی برنداری قسم می خورم ترا صد ضربه تازیانه خواهم زد .

تعفن سراپای وجود ایوب را فراگرفت به طوریکه او را از میان قوم بنی اسرائیل طرد نمودند و بعضی از افرادقومش عقیده داشتند کهشاید وی گناه بزرگی مرتکب شده است که باید چنین عقوبتی ببیند .

اما ایوب با استدلال پاسخ آنها رادادو به ایشان به بی گناهی وی اعتراف نمودند.

ایوب مدتها اسیر این بیماری لاعلاج بود بطوریکه ضعف تمام وجودش را فراگرف و گوشت در بدنش باقی نماند .

همه ار او کناره گیری می کردند و دوستان و اقوام او را ترک نمودند .تنهاکسی که ا را تنها نگذارد همسر مهربانش بود که هیچ گاه وی را رها نکرد.

اما ابلیس سعی کردتااو را هم از ایوب جدا سازد به همین جهت روزی به صورت انسانی درآمد و از همسر ایوب پرسید : ایوب کجاست ؟

همسر وی پاسخ داد آن بیماری که در کنج منزل افتاده و ناله می کند ایوب است کهدیگر امیدی به زندگیش نمی باشد . امامتاسفانه چندی است که در بستر بیماری افتاده و نه خوب می شود و نه می میرد و امیدی به بهبودی او نیست.

ابلیس به همسر ایوب گفت :این همان مردی است که در سالهای جوانی برومند و زیبا و شاداب بود و اکنون ضعیف و بیمار شده و از پای درآمده  است .

ابلیس گفت : توکه زن زیبا و دلفریبی هستی چکونه می توانی با این بیمار ناتوان که نمی تواند خودش را تکان دهد زندگی کنی دیگر نباید بهاو امید وار باشی او هر لحظه ممکن است بمیرد و تو را تنها بگذارد تا دیر نشده به فکر خود باش . تو اکنون می توانی او را ترک کنی جوانان بسیاری حاضرند با تو ازدواج کنند تو می توانی از زندگی لذت ببری نه اینکه خود را اسیر این بیمار کنی .

همسر ایوب فریب سخنان شیطان را خورد وبا عصبانیت نزد ایوب رفت و گفت :چرا خدای تو ما را اینقدر شکنجه می دهد که مگر ما جز پرستش او کاری کرده ایم ؟

من نمی دانم که ا و را ناراحتی ما چه لذتی می برد که اینچنین مارا به ورطه هلاکت افکند ه است نخست ثروت مارا از ماگرفت سپس فرزندان ما رانابود کرد و بعد جسم تو را بیمار ساخت بطوریکه دوستان و اقوام از گرد ما پراکنده شدند .

ایوب گفت : ای زن شیطان تو را فریب داده است مگر ما چه داشته ایم که باید اکنون غم از دست دادن آن را بخوریم مگر ما چند سال در نعمت و عزت زندگی کردیم .

همسر ایوب پاسخ داد : قریب به هشتاد سال

ایوب گفت :من نمی توانم از خداوند بخواهم کهما را دوباره به گذشته خود بازگرداند چونکه اگر او مرا هشتادسال دچار عذاب نماید مختار است .

اما در این فاصله کوتاه من به پرودرگارم چه بگویم که می دانم او می خواهد مرا آزمایش کند و اگر یک باز دیگر از خداند در برابر من ناسپاسی کنی سوگند می خورم که بعد از بهبودی تورا یکصدتازیانه بزنم .  و اکنون دیگر نمی خواهم تو را ببینم  از من دور شو که این به بعد نیازی به پرستاری توندارم و آب و غذاو خوراکی که به من می دهی بر من حرام است .

تنهایی ایوب

بعد از آنکه همسر ایوب او را رها کرد و رفت ایوب خود رایکه وتنها دید بیماری که در بستر افتاده بود  و توان جنبیدن نداشت و ز شدت درد به خود می پیچید باز هم خدا را فراموش نکردو به درگاه  او ناله سر داد و گفت :

خداوندا تو بخشنده مهربانی ! اگر بر رنج  و درد من می افزایی مطمئنم که خوبی مرا می خواهی فقط آرزو دارم بتوانم  تا آخرین لحظه حیات از ستایش تو غافل نباشم

ایوب پیامبر با صبر و بردباری خود توانست شیطان را مغلوب سازد و  با ایمان و اعتقاد خویش مکر او را بی اثر سازد

در تفاسیر آورده اند که ایوب پادشاه و پیامبر قوم بنی اسرائیل بود او در قسمتی از سرزمین شام حکومت می کرد و مال و ثروت فراوان داشت .

او چهارپایان و غلامان  و کنیزان و خدمتکاران و فرزندان بسیاری داشت اما با وجود ثروت و دولت فراوان هیچگاه از  ستایش پروردگار دور نشد و پارسا و نیکو سیرت و درویش نواز ومهماندوست بود و سفره ای گسترد ه داشت که همیشه از غریبان و در راه ماندگان پذیرایی می کرد  او تهیدستان را گرامی می داشتو با درویشان نشست و برخاست می کرد و همیشه و در همه حال شکر خدا را به جای می آورد .

ابلیس از اینکه ایوب با آن همه مال و ثروت از صراط مستقیم خارج نشده بود و از یاد خداوند غفلت نورزیده بود عصبانی و خشمگین بود .

روزی ابلیس در پیشگاه خداوند بود و از سخن از ایوب پیامبر به میان آمد خداوند او را تعریف و تمجید کرد .ابلیس گفت بار خدایا اگر مرا به مال او مسلط کنی او را به غفلت و کفران دچار خواهم کرد .

فرمان آمد کهبرو تو را بر مال او مسلط کردیم ابلیس بیامد و شیاطین را برانگیخت تامال و ثروت او را نابود کردند برخی را سوزانیدند و بعضی را بر باد دادند و همه دارایی او را نیست و نابود کردند

چون خبر به ایوب رسید گفت: خداوندمرا عریان و بی هیچ ثروتی از  مادر به دنیا آورد و آنچه را اینک  از من  گرفت خود به من داده بود چون که او عاقبت مرا با این کفت در خاک می گذارد و من چیزی با خود نمی توانم ببرم به همین جهت گلایه ای ندارم .

ابلیس ناامید شد به آمسان بازگشت و به خداوند گفت خدایا ایوب به همسر و فرزندان خود مغرور شده است و می داند که تو دوباره  به او مال و ثروت خواهی داد  به همین جهت اگر مرا بر فرزندان وی مسلط کنی او را به فتنه و گمراهی  بیفکنم .

پروردگار فرمود : برو تو را بر فرزندان او مسلط نمودم .

ایوب هفت پسر داشت و هفت دختر داشت که همگی در قصر او زندگی می کردند  ابلیس ودستیارانش آن قصر را بر سر ایشان خراب کردند و همه را هلاک کردند .

ایوب چون خبر هلاکت فرزندان  را شنید طاقت از دست بداد و زار بگریست و مشتی خاک بر سر خود ریخت اما ساعتی بعد پشیمان شدوتوبه کرد و از خداوند عذر خواهی کرد وپروردگار او را عفو نمود .

ابلیس نومید از اوبازگشت و گفت : خدایا اگر مرا بر تن و بدن او مسلط کنی من او را از را ه راست منحرف می کنم تا کفر نعمت ترا بنماید .

از درگاه الهی فرمان رسید که  ترابر بدن او تسلط دادم مگر بر مغز که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکر است .

ابلیس بیامد واورا در نماز دید بادی در بینی ا و دمید که بر همه تن او رسید و دمل ها در اندام وی پدید آمد و آنها شروع به خاریدن کرد ایوب دمل ها را می خارید و می خراشید تا آنها سرباز کردند و تمام بدنش را مجروح کردند

ایوب پیامبر بیمار شد و از قوم بنی اسرائیل مطورد گردید و فقط همسرش که او را رحمه نامیده اند با او ماند و پرستاری وی را کرد

ایوب هفت سال در ان حال بود وهمسرش به او غذا می داد و از او نگهداری می کرد .اما ایوب در آن سالها لحظه ای از یاد خدا غافل نگردید و پیسته در ذکر و پرستش خداونبود و در آن بلا صبودو مقاوم بود .ابلیس از کار او در حیرت شد و  غمگین گردید .

او همه ترفند هایش را به کار برده بود از او پرسیدند چرا اندوهگینی ؟ ابلیس گفت من از صبر ایوب حیان و غمگین هستم از او پرسیدند مگر چه دامهایی بر سر راه او گذارید؟ از آن دام های کارساز خود استفاده کن که در بهشت بر سر آدم گذاردی و باعث شدی تا ا و را از بهشت بیرون راندند .

ابلیس گفت : راست است من همین کار را می کنم زن او را   باحیله از راه بیرون می کنم  و در برابر شوهرش قرار می دهم .

ابلیس به صورت پیرمردی درآمد و نزد رحمه رفت و گفت شوهرت کجاست ؟رحمه گفت :در بستر بیماری است ابلیس گفت آیا او ایوب است .

همان جوان زیبا رویی که فرزندان بسیار داشت و در جوانی وزیبایی و مال فراوان رقیب نداشت .

اما اکنون که دیگر آنهمه خصوصیات چیزی باقی نمانده است و پندارم که هیچگاه به دست نیاید .اما اگر ایوب یک گوسفند در راهمن قربانی کند همه چیزهایی که از دست داده است دوباره به او خواهم داد .

رحمه زا ر بگریست و نزد ایوب آمد وبه او گفت:تا کی خدایت تورا عذاب می کند ؟

مال و فرزندان و دوستان و بدن سالمت چه شد ؟ اینکه گوسفندی در راه ابلیس قربانی کن و خود را از این همه مصیبت رهایی بخش .

ایوب که این سخنان را از وی شنید دانست که ابلیس وی را فریفته است وبه همین جهتبه همسرش گفت :ای زن مال و ثروت وفرزندان را که می گویی و به فنای آنها حسرت می خوری چه کسی به ما داده بود؟ رحمه گفت :خداوند ایوب گفت :چند سال از آنها برخوردار بودی ؟ رحمه گفت هشتاد سال

ایوب گفت اکنون چند سال است که گرفتار مشکلات هستیم ؟

رحمه گفت :قریب به هفت سال ایوب گفت شرط انصاف نباشد که در این مدت کم صبر و استقامت خود را از دست بدهم لااقل هشتاد سال صبر کن و بعد از آن اظهار ناخرسندی کن .

ایوب گفت : وای بر تو ای زن نادان آیا از من می خواهی که گوسفندی رادر راه ابلیس قربانی کنم ؟ بیرون شو که من دیگر از غذاو آب تو نخواهم خورد و نمی خواهم  تراببینم .

رحمه از نزد ایوب بیرون رفت و ایوب تنهاماند.روی بر خاک نهاد و گفت :خداوندا مرا درد و بلا رسیده تو بهترین رحم کنندگانی

فرمان آمد که ای ایوب از  جای خود برخیز و پای خود را بر زمین زن . ایوب پایش را بر زمین زد چشمه ای از آب پدید آمد غسل به جای آورد آن دردو مرض  از وی فرو ریخت و به خال تندرستی و جوانی و زیبایی خویش باز شد

رحمه مدی پس از اینکه از نزد او رفت نگران ایوب شد و با خودگفت : حال بیمار در بستر بیمار چه شد؟ هیچکس نیست کهبرای او آب و غذایی ببرد  بهتر است نزد او بروم  مبادا از گرسنگی تلف شود .

برخاست و نزدایوب رفت اما اورادر بستر بیماری ندید ایوب را جستجو کرد ولی نیافت و ناراحت شد و گریست . ایوب اورا دید که جستجو می کند.

در این هنگام رحمه  جوانی زیبا روی را دید که لباسی گرانبها پوشیده بود اما نتوانست به او نزدیک شود

در این هنگام ایوب از او پرسید

ای زن چه چیز را جستجو می کنی و چه را می جویی ؟ رحمه گفت بیماری راکه در آنجا در بستر بیماری افتاده بود او را می جویم ولی پیدایش نمی کنم و می ترسم که هلاک شده باشد

ایوب گفت:مگر آن  بیمار با تو چه نسبتی داشت رحمه گفت شوهرم بود . ایوب گفت : اگر او را دوباره ببینی آیا می شناسی ؟

رحمه در او با دقت نگریست و گفت :شوهرم وقتی که سالم بود شبیه تو بود ایوب گفت :ناراحت نباش که من ایوب هستم رحمه او را شناخت و همسرش را در آغوش گرفت

بعضی از مفسرا ن عقیده دارند که ایوب از پیامبران عرب است که قبل از ابراهیم می زیسته و حضرت موسی از تعالیم او سود جسته است

لیکن اکثر مفسران او را از انبیا بنی اسرائیل می دانندکهاز پر به اسحاق فرزند یعقوب و از مادر به حضرت لوط می رسیده است

گروهی معتقدند  که قبر او در چند کیلومتری عدن است اما در بیضای فارس کنار دهی به نا م خیرآباد دره وچکی است که عوام آنجا را قبر ایوب می دانند و برای زیارت به آنجا می روند

این دره دارای گیاهان خار دار است که در آن شتران می چرند ومردم محلی عقیده دارند که بیماری جرب آنهابه وسیله همین خارها شفا می یابد .

همچنین چشمه های آب گرم در آن ناحیه است که آن راآب ایوب می خوانند .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد