ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در نزدیکی خدا
تمام تکه های گمشده ام
افتاده اند
گفت بیا
برای خودم بود
نه خودش...!
می خواست
ناقص نمانم و مفلوک
مثل این روزها...
برای خودم گفت بیا
کاش می فهمیدم
و شاید هم
ان تکۀ فهم من
کمی جلوتر
پیش پای خدا
افتاده باشد
باید سجده ایی
کنم زودتر!
هردو مسجد رفتند
یکی برای شهید شدن و
یکی برای شهید کردن!
و من از خود می پرسم
می روم مسجد تا...؟
حیا پر
خدا پر
من پر
بیا دوباره
بازی کنیم خدا
فقط اگر بشود
حیا نپرد
تا تو
تا من
باشیم
کنار هم!