نحس ترین روز سال روزی بود که فهمیدم یک عمر باید بی تو تحویل شود سالهایم …
.
یکی از لذت هایی که دیگه نیست این بود که یـه وقتایی که از سرما دستام قرمز میشد تا چشمات بهشون میفتاد میگرفتیشون تو دستات و هــــــا میکردی و میگفتی : باز تو دستکشات یادت رفت دختر ؟ ولی نمیدونستی که من از قصد اونارو ته کیفم قایم میکردم … چه لذتی داشت دیدن نگرانی”تو” برای “من”
نه هم جنسیم نه هم درد ولی خوب حرف دل مرا میفهمد دیوار اتاقم !